Saturday, October 18, 2008

آقاي سعدايي هم رفت

آقاي سعدايي هم رفت. درد دلتنگي چنين پدري رو به خانم سعدايي ، هدي ، حنانه ، هاجر و بخصوص حنيف كوچولوي باهوش و بامزه كه اين روزها همش جلوي چشمهامه تسليت ميگم. فوت آقاي سعدايي با وضع جسمي كه اين اواخر پيدا كرده بود و پرونده سنگين پزشكيش زياد غير منتظره نبود اما چيزي كه اونو خيلي تلخ و جگر سوز كرد اين بود كه او عاشق زندگي بود. قانون عجيبيه تو اين دنيا. اونها كه زندگي را دوست دارند و بلدند چطور زندگي كنند زود گلچين ميشن و اونها كه روزي هزار بار آرزوي مرگ مي كنن مثل كلاغ عمر مي كنن. من خودم به چشم خودم بارها اينو ديدم. به هر حال حنيف جان توي سن ده سالگي از دست دادن يه باباي پرسپوليسي خيلي بايد سخت باشه حدس ميزنم ، اما تا چشم به هم بزني خودت بابا شدي. فقط مهم اينه كه چقدر شبيه بابا سعيدت شده باشي....بقيه ميگذره ، غصه نخور..

No comments: