Thursday, November 18, 2010

مارکس در یک پاراگراف

همیشه وقتی به مارکس فکر می کنم یا چیزی در موردش می خونم یک اقیانوس ایستاده مقابلم تصویر میشه که عقاید ایدیولوژیک سیاسی از قبیل کمونیسم عظمت اون رو تحت الشعاع قرار داده. اگر از این بگذریم که سه فرزند او جمعا 45 سال عمر کردن و مادر و همسرش هم مقابل چشماش جان دادن و دوره های زیادی رو تحت تعقیب سیاسی یا فشار فقر و گرسنگی گذروند و یا اینکه تنها 40000 کتاب رو در کتابخانه بریتانیا تورق کرده بود، به مغز تفکرش باید بپردازیم. مارکس در فلسفه اش المانهای مختلفی داره اما بدنه دستگاه نظریش به این شکله:
او حیات اجتماعی رو دارای یک بخش زیربنا و یک بخش رو بنا می دونست. بخش زیر بنا همون اقتصاد و هستی مادی انسانها بود و بخش روبنا آگاهی، فرهنگ، هنر، سیاست و این قبیل چیزها بطوریکه همیشه این زیر بناست که روبنا رو تعیین می کنه. یعنی جایگاه شغلی، اقتصادی و طبقه ای یک فرد هستش که نحوه تفکر و سلیقه های فرهنگی و مشی زندگی اون آدم رو تعیین می کنه نه بالعکس. از اونجا که مارکس همین ایده رو به کل جامعه تعمیم میده به نوعی یک آدم ماتریالیسته که تفکر و فرهنگ رو تابع اقتصاد و هستی مادی میدونه. مارکس چند مرحله تاریخی رو که بخشی بر جهان گذشته و بخشی پیش روست ذکر می کنه: دوره کمون اولیه-دوره فئودالی-دوره سرمایه داری-دوره کمونیسم. تمام هم و غم مارکس اینه که زمانی فرابرسه که انسانها از کار اجباری و استثمار شده رهایی پیدا کنن و به "کار آزاد" متناسب با علایق و استعدادهاشون مشغول بشن و درست به همون اندازه که کارشون ارزش داره دستمزد دریافت کنن نه مثل دوره استثماری سرمایه داری که سرمایه دار از مازاد کار کارگر می دزده و حقوقی کمتر از اون چیزی که کارگر تولید کرده بهش میده. به عبارت دیگه سود سرمایه دار از دزدی ارزشی بدست میاد که کارگر در کالای تولیدی متبلور کرده. علاوه بر اون چون کارگر ناچار به تولید یک کالای خاص هستش از کارش و از محصولش بیگانه است و نمی تونه خودش رو در کالای تولیدیش ببینه و از خلاقیتش لذت ببره که مارکس از این پدیده به "از خود بیگانگی" تعبیر می کنه. در کمونیسم نهایی مارکس که مدینه فاضله اوست هر انسانی بسته به علایق و استعدادش اون چیزی رو که دوست داره تولید می کنه و به اندازه ارزشی که تولید می کنه دستمزد می گیره. مارکس یک فیلسوف عملگراست که معتقده کار فیلسوفان تا کنون تفسیر جهان بوده اما از این به بعد بایستی تغییر جهان باشه و پیامد این طرز تفکرش رو می تونیم در طوفان تحولات و تغییرات و جنگهایی که بعدها با ظهور حزب کمونیسم رقم می خورد شاهد باشیم.