Monday, October 29, 2007

برخورد از نوع اولمرت



شرايط اين روزهاي كشور و منطقه و براي اولين بار تهديد هاي علني مقامات نظامي كشورمان در برخورد با تجاوز احتمالي نشانه هايي از نزديكي تقابل نهايي با غرب و اسراييل را نشان مي دهد. علاوه بر آن اگر قيمت نفت را شاخصي مناسب از ثبات منطقه در نظر گرفته و آنرا با قيمت نفت در ماههاي منتهي به جنگ عراق مقايسه كنيم نشانه هاي مشابهي را مشاهده مي كنيم.
در اين ميان كه پرونده تروريسم از طرف غرب به اولويت اول تقابل با ايران منتقل شده ، پرونده هسته اي نيز گرچه مانند سابق ابزاري كاربردي و قانع كننده براي برخورد با ايران نمي باشد اما موضوعي است كه پرونده تروريسم را حول امنيت اسراييل پشتيباني مي كند. اين روزها هر چقدر مساله تحريم هاي سازمان ملل به دليل مخالفت چين و روسيه فرسايشي تر مي شود موضوع دخالت ايران در عراق ، افغانستان و لبنان از يك سو و موضوع تهديد اسراييل با جنگ افزار هسته اي از سوي ديگر از طرف غرب بسيار پر رنگتر مطرح مي شود. به نظر مي رسد همانقدر كه آمريكا و اسراييل اصرار بر تقابل سريع و شديد با ايران را دارند ، مقامات ايراني نيز از رخداد هر چه سريعتر اين تقابل استقبال مي كنند چرا كه تحريمهاي يكجانبه و نسبتا تاثير گذار اخير آمريكا در كنار تحريمهاي سابق سازمان ملل، در بلند مدت موجب تحليل رفتن نيروي دفاعي ايران شده و ممكن است معادله جنگ را بسيار آسان به نفع غرب بچرخاند. از اين رو در حاليكه هر دو طرف كاملا آماده رويارويي نظامي هستند اما شكاف در هيات حاكمه آمريكا ( بخصوص كنگره و كاخ سفيد) و گرفتاري آمريكا در عراق مانع آغاز اين درگيري از سوي آمريكا شده است . انكار هرگونه برنامه نظامي از سوي كاخ سفيد در كنار تحركات اخير اسراييل نشان مي هد كه آلترناتيوي ديگر يعني طرح آغاز تقابل از جانب اسراييل و دخالت آمريكا در مرحله بعد فعال شده است كه در صورت آغاز چنين تقابلي كل هيات حاكمه آمريكا اعم از كنگره و كاخ سفيد مقابل عمل انجام شده قرار گرفته و به عنوان متحد ديرين اسراييل به ناچار به ميدان كشانده مي شوند
.

Sunday, October 28, 2007

روز جهاني كورش



مي دانم الان خيلي هاتان يا از ترافيك سنگين بر گشته ايد و فحش مي دهيد يا گراني فشار مي آورد يا نگران آينده ايد و يا حوصله اين حرفهاي سوسولي كليشه اي را نداريد. منظورم حرفهايي راجع به تمدن پارسي و كورش كبير و غيره است. اما خوب فردا يعني بيست و نهم اكتبر
روز جهاني كورش كبيراست و شايسته نيست سكوت كنيم. درست است كه وضع امروز ما با آنروزها خيلي فرق مي كند و ممكن است حوصله شنيدن افسانه اي را كه گذشته نداشته باشيد. اما شايد بد نباشد به ياد بياوريم كه اگر امروز ما اعراب را آدم حساب نمي كنيم ، اگر از لحاظ ظرفيت پذيرش آزادي جزو رتبه هاي نخست خاورميانه ايم ، اگر حتي وقتي شارلاتاني مثل جرج بوش مي خواهد ما را به حمله نظامي تهديد كند ابتدا حرمت تاريخ ايران را ياد آور مي شود ، اگر امروز دانشجويان ما براي صدمين سال مبارزه براي آزادي را تجربه مي كنند و به زندان مي روند ، اگر هنوز در ميان اين همه حوادث كوچك و بزرگ تروريستي حتي يك ايراني مضنون نبوده، همه اينها مال اين است كه گذشته متفاوتي داشته ايم. گذشته اي كه در اثر غفلت از كف داديم اما شواهد نشان مي دهد جهت گيريمان به سويي است كه در پي احقاق عظمت گذشته ايم. به مناسبت فردا مقاله زير از وب سايت ايرانيان مقيم انگلستان تقديم مي شود.
*****************

هفتم آبان ماه مطابق با بيست و نهم اكتبر روز جهاني كوروش (سايرس دي) نام گذاري شده است كه از دير باز پارسيان، يهوديان، دوستداران حقوق بشر و هواداران اداره جهان به صورت ملل مشترك المنافع آن را گرامي مي دارند و رعايت مي كنند.

اين روز به مناسبت تكميل تصرف امپراتوري بابل به دست ارتش ايران (اكتبر سال ۵۳۹ پيش از ميلاد) و پايان دوران ستمگري در دنياي باستان برقرار شده است . ۲۵۴۴ سال پيش در همين ماه اعلاميه تاريخي كوروش بزرگ در زمينه حقوق افراد و ملل انتشار يافته بود كه نخستين سنگ بناي يك دولت مشترك المنافع جهاني و هر سازمان بين المللي بشمار مي آيد

اينك كه به ياري مزدا ، تاج سلطنت ايران و بابل و كشورهاي جهات اربعه را به سر گذاشته ام ، اعلام مي كنم : تا روزي كه من زنده هستم و مزدا توفيق سلطنت را به من مي دهد دين و آيين و رسوم ملتهايي كه من پادشاه آنها هستم ، محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت كه حكام و زير دستان من ، دين و آئين و رسوم ملتهايي كه من پادشاه آنها هستم يا ملتهاي ديگر را مورد تحقير قرار بدهند يا به آنها توهين نمايند

من از امروز كه تاج سلطنت را به سر نهاده ام ، تا روزي كه زنده هستم و مزدا توفيق سلطنت را به من مي دهد ، هر گز سلطنت خود را بر هيچ ملت تحميل نخواهم كرد و هر ملت آزاد است ، كه مرا به سلطنت خود قبول كند يا ننمايد و هر گاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند ، من براي سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم كرد

من تا روزي كه پادشاه ايران و بابل و كشورهاي جهات اربعه هستم ، نخواهم گذاشت ، كسي به ديگري ظلم كند و اگر شخصي مظلوم واقع شد ، من حق وي را از ظالم خواهم گرفت و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم كرد

من تا روزي كه پادشاه هستم ، نخواهم گذاشت مال غير منقول يا منقول ديگري را به زور يا به نحو ديگر بدون پرداخت بهاي آن و جلب رضايت صاحب مال ، تصرف نمايند .من تا روزي كه زنده هستم ، نخواهم گذاشت كه شخصي ، ديگري را به بيگاري بگيردو بدون پرداخت مزد ، وي را بكار وادارد

من امروز اعلام مي كنم ، كه هر كس آزاد است ، كه هر ديني را كه ميل دارد ، بپرستد و در هر نقطه كه ميل دارد سكونت كند ،مشروط بر اينكه در آنجا حق كسي را غصب ننمايد ،و هر شغلي را كه ميل دارد ، پيش بگيرد و مال خود را به هر نحو كه مايل است ، به مصرف برساند ، مشروط به اينكه لطمه به حقوق ديگران نزند

من اعلام مي كنم ، كه هر كس مسئول اعمال خود مي باشد و هيچ كس را نبايد به مناسبت تقصيري كه يكي از خويشاوندانش كرده ، مجازات كرد . مجازات برادر گناهكار و برعكس به كلي ممنوع است .اگر يك فرد از خانواده يا طايفه اي مرتكب تقصير ميشود ، فقط مقصر بايد مجازات گردد ، نه ديگران

من تا روزي كه به ياري مزدا ، سلطنت مي كنم ، نخواهم گذاشت كه مردان و زنان را بعنوان غلام و كنيز بفروشند و حكام و زير دستان من ، مكلف هستند ، كه در حوزه حكومت و ماموريت خود ، مانع از فروش و خريد مردان و زنان بعنوان غلام و كنيز بشوند و رسم بردگي بايد به كلي از جهان برافتد

و از مزدا خواهانم ، كه مرا در راه اجراي تعهداتي كه نسبت به ملتهاي ايران و بابل و ملتهاي ممالك اربعه به عهده گرفته ام ، موفق گرداند

كلمه كوروش به معناي خورشيد وار ( كور = خورشيد) و( وش = مانند) مي باشد .ايرانيان كوروش را "پدر" و يونانيان كه ممالكشان را فتح كرده بود" سرور"و يهوديان كه آزادي را به ايشان بازگردانده بود" مسح كننده"و بابليان اورا" مردوك به منزله مورد تاييد" مي ناميدند.

تبار كوروش از پدر به پارس ها و از مادر به مادها مي رسد

اشيتو و يگو پادشاه ماد شبي خوابي در مورد دخترش ماندانا مي بيند ، براي وي آنگونه تعبير كردند كه از دخترت فرزندي زاده مي شود كه بر مادها غلبه خواهد كرد

اين موضوع سبب شد كه او تصميم بگيرد كه دخترش را به بزرگان ماد ندهد زيرا از اين ترس داشت كه دامادش مدعي خطر براي وي شود . دخترش را به(پارسها) كمبوجيه اول كه در آن زمان در جنوب غربي ايران حكومت داشتند شوهر داد

ماندانا پس از ازدواج با كمبوجيه بار دار شد و شاه اينبار خواب ديد از شكم دخترش درختي روييده كه شاخ وبرگهاي آن زمين را پوشانيده كه مجدد براي وي تعبير كردند كه از ماندانا فرزندي بوجود خواهد آمد كه بر جهان غلبه خواهد كرد . وي دخترش را طلبيد و زاده ي وي را به هارپاگ(از بستگان و سپهسالار وي بود ) سپرد و دستور داد طفل رانابود كند

هارپاگ هم مي دانست كه ممكن است روزي ماندانا انتقام فرزند خود بگيرد و هم اينكه از سر پيچي از دستور شاه هراس داشت, بنابر اين كوروش را به يكي از چوپانهاي شاه به نام ميترادات (مهرداد) داد و از وي خواست بدستور شاه طفل را ميان جنگل رها كند

چوپان فرزند را به خانه برد و همسر وي كه تازه صاحب فرزندي مرده شده بود به شوهرش اسرار ورزيد كه طفل را نگه داشته و فرزند مرده خويش را به جنگل برده و جسد تيكه شده وي را به هارپاگ دهند بدين ترتيب انها سرپرستي طفل را به عهده گرفتند

يك روز كوروش كه پسر چوپان معروف بود با اميرزادگان بازي مي كرد و آنها كوروش را در بازي به شاهي قبول كردند و چون پسر آرتم(يكي از شاهزادگان)ازكوروش فرمانبرداري نكرد كوروش دستور داد وي را تنبيه كنند پسر آرتم نيز موضوع را به شكايت به پدر و پدر نيز به شاه گفته كه پسر چوپان فرزندش را تنبيه كرده . شاه نيز چوپان و كوروش را احضار كرده و از ايشان در خصوص عمل كوروش سوال كرده و كوروش نيز در پاسخ به شاه گفته آنها مرا به شاهي پذيرفتند چون او از من فرمانبرداري نكرد او را تنبيه كردم حال اگر شايسته مجازات هستم تصميم با شماست

شاه از دلاوري كوروش و شباهتش با خود به فكر افتاده و چون زمان رها كردن فرزند دخترش به جنگل با سن كوروش برابر بوده آرتم را قانع كرده و از چوپان در خصوص پدر مادر كودك سوالاتي كرده و چون به جواب قانع كننده نرسيده تحت شكنجه از وي اعتراف گرفته و هارپاگ را احضار كرده و چون او چوپان راديد موضوع را فهميده و به شاه گفت مي خواستم هم دستور شما را اجرا كرده باشم و هم اينكه مرتكب قتل فرزند دخترت نشده باشم.

بدين ترتيب كوروش در دربار كمبوجيه اول اخلاق والاي انساني پارس ها و فنون جنگي و نظام پيشرفته آنها را آموخت و با آموزشهاي سختي كه سربازان پارس فرا مي گرفتند پرورش يافت

.

Sunday, October 21, 2007

پشت نوشته هاي كاميونها

خواهي كه جهان در كف اقبال تو باشد
خواهان كسي باش كه خواهان تو باشد

***

در بيابانها اگر صد سال سرگردان شوم

به از آنكه در وطن محتاج نامردان شوم

***
رو باك كاميونا كه ديدم زياد مينويسن :
شكمو !!! يا بخور نوش جان !!!
يا الهي كوفتت بشه !!!

***
جور گل بلبل كشيد و برگ گل را باد برد

***
دنبالم نيا اسير ميشي

***
من ميروم............ ......... ......... ..تو هم بيا

***

زيبا رويان بي وفايند

***
داداش مرگ من يواش

***
بوق نزن ژيان............ ......... ..ميخورمت

***
دييوونتم رواني

***
در قمار زندگي عاقبت ما باختيم بسكه تكخال محبت بر زمين انداختيم

***
در بيابانها اگر صد سال سرگردان شوم به از انكه در وطن محتاج نامردان شوم

***
خوشگلي بانمكي يك رخ زيبا داري

بي جهت نيست كه در كنج دلم جا داري

***
كوه رنج مادر

سلطان غم پدر

***
عشق تو مرا چو سوزني زرين كرد

هركه مرا ديد تورا نفرين كرد

***
تو هم خوشگلي

***
بر چشم بد لعنت

***
خواهي كه جهان در كف اقبال تو باشد

خواهان كسي باش كه خواهان تو باشد

***
سر بشكند
دست بشكند
پا بشكند
دل نشكند

***
يادگار پدر

***
كوچولو كجا ميري ؟

***

مادران زيبا ترين آهنگه عشقند

***
بيادگار نوشتم خطي به دلتنگي

به روزگار نديدم رفيق يكرنگي

***
به تو ديگر نتوان كرد سلام
به تو ديگر نتوان بست اميد
به تو ديگر نتوان انديشيد
كه تو ديگر گل ناز همه اي.

***

در اين درگه كه گه گه كَه كُه و كُه كَه شود ناگه
مشو غره به امروزت كه از فردا ناي اگه.......

***
اي صوفي برو لقمه خود گاز بزن

كم پشت سر خلق خدا ساز بزن

***
بر در ديوار قلبم نوشتم ورود ممنوع

عشق آمد و گفت من بي سوادم

***
احتياط كن التماس نكن

***
حسني به مكتب نميرفت باباش گذاشت كمك شوفري

***
بيمه دعاي مادر
ميروم سوي وطن
كسانيكه بد را پسنديده اند
ندانم ز خوبي چه بد ديده اند؟

***

" از پي شبهاي بي فردا دويدن"

***
يدالله فوق ايديهم

***
گذشته تلخ

آينده نامعلوم

***
راستي پشت يه ميني بوس نمره ابادان نوشته بود :

ولك قطار نديدي

***
الهي هر كي بخلوه ، چشاش بابا قوري بشه

كچل بشه ، قوزي بشه ، خمارو با فوري بشه

***
اينم پشت يه تراكتور نوشته بود :

كي به كيه ؟ منم پرايدم

***

بالاي در باك يه ميني بوس نوشته بود: بخور به حساب من

***
عفت از ناموس مردم كن اگر با غيرتي

تا كنند عفت از ناموس تو با غيرتان

***
پشت يك كاميون نوشته بود

بوق نزنيد رانده خواب است

***
اي كه از كوچه معشوقه ما مي گذري

بر حذر باش كه از كوچه معشوقه تو مي گذريم

***
دست علي به همرات
دلم دادم بري باهاش حال كني
نكه بري جيگركي بازكني!!

***
بر دريچه قلبم نوشتم..ورود عشق ممنوع.

اما عشق دنده عقب وارد شد

***
هلاكتم چلو كباب

***

در دست علم دارم
زرين قلم دارم
نزديك تو نيستم
از دور سلام دارم

منبع : وبلاگ هشلهف

Sunday, October 14, 2007

جامعه ايراني



راستگويي مادر تمام فضيلتها است. اين را نمي گويم تا سخن پيامبراني را تكرار كنم كه هر چه تلاش كردند نتوانستند اصلاحمان كنند بلكه مي گويم تا مقدمه اي باشد بر آسيب شناسي جامعه امروز ايراني. بعد از يك سال دوري از وطن سفر كوتاهي به آن چيزهايي را روشن مي كند كه ممكن است تا زماني كه داخل آن هستي هرگز در نيابي. جامعه امروز ما ، جامعه اي بسيار بيمار و اگر اغراق نباشد مبتلا به سرطان فرهنگي است. جامعه اي كه انحطاط آن از زماني آغاز شد كه هر شهروند براي رسيدن به حقوق حقه خود مجبور شد دروغ بگويد يا تظاهر كند كه اين نيز به نوبه خود نوعي دروغ پردازي بود.
بطور كلي دو مولفه اصلي انحطاط در نگاهي كيفي به جامعه امروز ايران بسيار به چشم مي آيد يكي دروغ و آن ديگري حرص است. اين دو در جامعه منجر به فضاي بي اعتمادي بين شهروندان و حتي درون نهاد خانواده شده و جامعه پريشان و شتاباني ساخته كه بي امان و با هر وسيله بسوي خواسته هايش در حال دوندگي است. خواسته هايي كه بسياري از آنها نه زاييده نياز واقعي بلكه زاييده حرص و طمع بيش از حد هستند. حرصي كه جدا از عواقب وخيم آن بر روي سلامت جامعه معناي لذت بردن از زندگي در اكنون را نيز با شتابان كردن زندگي مختل كرده است. اين حرص و طمع فراتر از حرص به ماديات با كشيده شدن به حرص به لذتجويي بيشتر در زمان كمتر بطور مثال خود را در بالا رفتن آمار مراجعه مردان متاهل به روابط خارج از زناشويي نشان داده و مي رود تا خانواده را هم از بپاشاند. اما دروغ نيز در جامعه امروزمان گوي سبقت را از آز نيز ربوده است . دروغ كه يا به همين صورت يا بصورت ريا و نفاق بروز مي كند يكي از ابزارهاي اجتناب ناپذير براي حداقل امرار معاش در صحنه امروز ايران شده است.
داستان اين دو آفت جامعه امروزمان بسيار طولاني است اما نشان مي دهد كه مشكلات فرهنگيمان بسيار فراتر از معضلات سياسيمان است و شايد بايستي مقدارقابل توجهي از توان خود را صرف انقلابي فرهنگي كنيم تا صرف اصلاح سياسي. شايد امروز ديگر براي بسياري باورنكردني نباشد كه جامعه ما امروز بسيار ضد ارزش تر و پيچيده تر از جوامع صنعتي غربي است

Monday, October 08, 2007

اعجاز رنگها


اين روزها طبيعت انگلستان صحنه اعجاز رنگهاست. اينجا اكثر درختان در فصل پاييز تا تمام بركهايشان زرد نشود خزان نمي كنند بطوريكه اواخر پاييز درختاني مي بيني كه مملو از برگهاي طلايي هستند كه با تابش خورشيد مغرب از ميانشان، تصاويري استثنايي خلق مي شود. از آغاز تا پايان فصل خزان درختان طيفي از رنگ سبز تا زرد را به نمايش مي گذارند بطوريكه حالا خيلي از درختها نيمي سبز و نيمه بالايي طلاييند. بريتانيا سرزمين عجيبي است. در عين ناآراميهاي تاريخيي كه داشته خاكش آرامش و طمانينه مي آورد. هر قدر كه آدم پر آشوب و تشويشي كه باشيد پا به اين خاك كه مي گذاريد آرام مي گيريد و نگريستن به مردمان آرام و زندگي آهسته اي را كه در اينجا در جريان است آغاز مي كنيد. به مناسبت اين فصل خزان در صدد بودم يادداشتي بنويسم كه آقاي مهاجراني در جديدترين يادداشتش در سايت مكتوب حق اين مطلب را ادا كرده است. اين يادداشت را در زير مي آورم.
*******
همسایه ای داریم.آیت زندگی!.آقای پل که شیرین هشتاد سالگی را پشت سر نهاده و خانمش که حد اکثر سه چهار سالی از او جوانتر است.با دقت نوشتم جوانتر؛ این زوج سرشار از زندگی اند.هر وقت ان ها را می بینم.اگر هوا آفتابی ست: می گویندچه روز درخشان خواستنی.اگر پسین است: چه آرامش خوبی!.اگر باران می بارد: چه بارانی ! رقص قطره ها را نگاه کن.لبحندی مدام بر لب شان نقش شده است.
دیروز خانم پل نگاهی به درختان کوچه مان انداخت و گفت: معجزه رنگ ها را ببین! این طیف رنگ سبز کجا بود؟.ببین برگها دارند زرد و قهوه ای روشن و سیر می شوند.برایش گفتم:این همه زیبایی در نگاه شما هم هست.همان حرف معروف اندره ژید ؛ در مائده های زمینی.
تجربه زندگی در لندن می گوید: اینان قدر همه چیز را خوب می دانند.
به قول شاملو:هرگز نبوده قلب من این گونه گرم و سرخ!
اینان همیشه همینند.از زندگی با تمام وجودشان استفاده می کنند.ما شرقی ها انگار کوچ نشینیم.آینده آرمانی ما در دور دست است.اینان خیالی آسوده از آینده دارند و لحظه حال را با تمام توان در می یابند.
می توان در زندگی به آنچه نداریم مدام بیندیشیم و حسرت بخوریم.می توان از داشته ها هم خرسند بود و البته به آینده نیز چشم داشت. به گمانم شب قدر یا لحظه قدر؛ درک دم!پیدا کردن موقعیت خویش در زندگی ست. زندگی که تکرار نمی شود.شاید کسی زیبا تر از کیارستمی مفهوم زندگی را تصویر نکرده است؛ صدای آن پیرمرد موزه تاریخ طبیعی یادتان است.:" نمی خواهی جلو مدرسه بروی صدای بچه ها را بشنوی؟ نمی خواهی طعم گیلاس را بچشی؟"
شب قدر همین لحظه هاست.زندگی است. زندگی یی که می دود!