Sunday, April 29, 2007

عطاء الله مهاجراني

مهاجراني وزير سابق ارشاد وبلاگي دارد به نام " مكتوب " . با همسرش كه حالا ديگر به جاي جميله او را زيبا خطاب مي كند و يكي از فرزندانش در لندن زندگي ميكند . پسرش ماهان به تازگي متولد شد در حاليكه يك دخترش در آمريكا مشغول به ادامه تحصيل است و پسر ديگرش در ايران به سر مي برد . مهاجراني به زبان انگليسي و عربي مسلط است و حتي گاهي با شبكه هاي عرب زبان به عربي مصاحبه مي كند . عاشق اسلام و ادبيات عرب است . رمانهايي نوشته است كه برخي از آنها ممنوع الچاپ بوده و در وزارت ارشادخاك مي خورند . من خودم رماني از او نخوانده ام اما بر اساس دو داستان كوتاه كه اخيرا گويا در روزنامه اعتماد ملي نيز چاپ شده و در وبلاگش هم آورده بود در يافتم كه ذايقه اش احتمالا داستانهاي درام است . اين دو داستان كوتاه يكي به نام ريحان و ديگري كفش عيد مي باشند كه خواندن آنها را به علاقمندان داستان كوتاه جدا توصيه مي كنم. البته گاهي با چنان شدتي وارد مسايل اعراب و دغدغه هاي جهان عرب مي شود كه گويا از ايراني بودن خود گريزان است اما به هر حال اگر اهل تفكيك مسايل باشيم اين باعث نمي شود كه از ارزش نوشته هايش در زمينه داستان چيزي كاسته شود . بزرگترين ضربه اي كه به او وارد شد افشاي زنان ديگرش بود كه مجبور به هجرتش نمود ، ضربه اي كه شايد تغيير نام همسرش به زيبا و تولد پسرش ماهان تلاشهايي در راستاي خنثي سازي اثرات آن بر زندگي خصوصيش بوده باشد . هر كه بود و هرچه كرد كسي از ياد نمي برد كه قسمت عمده اي از آزادي قلم در زمان وزارت او صورت گرفت و يكي از نيروهاي اصلي محركه اصلاحات فرهنگي كه در زمان رييس جمهور اسبق صورت گرفت او بود.

در حاشيه : در ضمن آقاي عبدي در وبلاگش مقاله اي خواندني در مورد قضيه جاري " برخورد با بد حجابي " نوشته است كه توصيه مي كنم بخوانيد . اگر سايتشان در ايران فيلتر بود كامنت بگذاريد تا متن كامل آن را در وبلاگم منتشر كنم.
.

Tuesday, April 24, 2007

طرح عفاف


شيون و آسيمگي مادر ايام بر مزار غرور زن زيباي ايراني چه تكان دهنده واندوهبار است . بانوي زيبايي كه در حجاب نجابت خويش ، از هر حجاب تيره روزگار بي نياز است و تنها خال هندويش قابله دفترعشقي به عظمت دفترحافظ شيراز است . كمتر كسي در تاريخ چنين جسارتي داشته كه به روي زن آزاده پارسي شمشير عربي بكشد .يكي از دوستان عرب مصري مي پرسيد تو ديگر چرا جوش مي آوري ؟! برو عربستان را ببين ، براي برخورد با زنان پليس مخصوص دارند ، اگر زني مچش بيرون باشد با تازيانه بر دستش مي زنند و حتي موقع اذان اين نيروهاي ويژه هر كسي را كه به نماز نرفته باشد دستگير و جريمه مي كنند ، شما در مقايسه با آنها در بهشت زندگي مي كنيد . سخت بود برايش توضيح بدهم كه گرچه هيچگاه آزادي سياسي نداشته ايم اما همين سي سال پيش آزادي اجتماعي كم نظيري را تجربه مي كرديم اما تاريخ خوانده بود و مي دانست . راستي چه بر سر زني مي آيد وقتي كه با تازيانه حماقت ، حس غريزي زيبانماييش سر كوب مي شود ؟!هيچ دولي در خاورميانه مانند دول ايران و عربستان سعودي اينچنين به روي غرايز انساني شمشير نكشيده است . در سركوب غرايز انساني نه هنر رستني است و نه اعتدال رواني پاياست . دانشجوها هم نيمي دور سد سيوند و نيمي پي زنجيره انساني نطنز پي نخود سياه رفته اند و ميدان را خالي كرده اند .
از ذكر مصيبت كه بگذريم اين بحث " طرح حجاب " آنقدر طنز خورش ملس است كه هر چه جان كندم دهان را زيپ بگيرم نشد كه نشد .اصلا اينها خودشان هم مطمين نيستند چه مي خواهند مردم را هم سرگردان كرده اند . درست نمي گويند از بالاي كجا ، پايين چه جا ؟ كنار كجا و دور كجا بايد پوشيده باشد تا مفاسد اجتماعي محسوب نشود . گفته بودند كه شلوار از مچ پا بيش از سه سانت بالا نباشد و غيره ، اصلا اين ابعادي كه اينها مي خواهند هيچ كوليسي (دستگاه اندازه گيري در مقياس دهم و صدم ميليمتر) تا حالا اختراع نشده كه اندازه بگيرد.در حد نانوتكنولوژي انتظار دارند.هنوز زيست شناسان در مورد انواع نژاد بشر به يك نتيجه واحد نرسيده اند كه مچ پا دقيقا از كجا شروع مي شود و كجا ختم مي شود حالا اين آقاي ...از روي مچ كي و اندام كي اين ابعاد را تعيين مي كند خدا مي داند ؟ جديدا گفتند خطوط اندام نبايستي معلوم باشد ، مثل آدم نمي گويند كدام اندام ! گوش اندام است و خطوطي دارد بيني خط دارد اينطوري كه نمي شود ، هم خجالت مي كشند بگويند بعد هم كه نمي گويند مي گيرند و مي بندند . در ثاني خوب بالاخره بشر است كو...دارد نمي شود كه وقتي مي آيد خيابان آنرا خانه جا بگذارد كه !!!خدا داده ، خط آن هم خدادادي است با هزار پاك كن هم پاك نمي شود.مگر آنكه خطش را سيمان بگيرند كه اين يك حرفي ! بايد بدهند علما بررسي كنند . اينها بايد از ريشه كار كنند ...يعني بروند جمكران دعا كنند كه خداوند خانمها را بدون خط و خطوط مشكوك و بصورت استوانه يا چيزي شبيه آن خلق كند كه فقط بتوانند بزايند و غل بخورند و لا غير كه اين هم قابل بررسي است . يكي از مراجع محترم تازگي گفته اند كه آمريكاييها به آندازه زنان ما بد حجاب نيستند ، غلط نكنم مي روند قم عكس مي گيرند به اين بنده خدا نشان مي دهند مي گويند اينجا ويرجينيا است . كور كه نيستيم خودمان مي بينيم كه نه خط اندام بلكه خود اندامشان پيداست اما در عوض دروغ نمي گويند ، رياكار نيستند و پدر سوختگي در ذاتشان لانه نكرده است ، هيچ كس هم چپ نگاه كسي نمي كند مگر شبهاي تعطيل كه مي روند پاب و بارو غيره كه جاي اين حرفهاست .
ببيني خداوند چقدر به اين كارهاي ما مي خندد ، جاي عبيد خالي ! منظورم عبيد زاكاني است ، اگر زنده بود سالي هشت كتاب طنز بيرون مي داد . اما خوب اگر عبيد نيست سيد ابراهيم نبوي كه هست .

Friday, April 20, 2007

يوتيوب

ديگر فكر كنم همه سايت يوتيوب را مي شناسند .همان سايتي كه هركس از هركجا مي تواند كليپي صوتي-تصويري را برروي آن بگذارد كه همه دنيا بتوانند آنرا ببيند.به نظرم تا چند سال ديگر يوتيوب رسانه اي بسيار قدرتمند و پرنفوذ خواهد شد .و شايد از كمپانيهاي بزرگ خبري مانند بي بي سي و سي ان ان نيز پيشي بگيرد.يوتيوب مي رود كه به عنوان يك كتاب تاريخ زنده قضاوت ها را بسيار آسان تر كند .مثلا در يكي از كليپها گوشه اي از محاكمه سپهبد مهدي رحيمي ارايه شده است كه در آن دكتر ابراهيم يزدي و آيت الله خلخالي در حال استنطاق و محاكمه وي هستند و سعي مي كنند او را وادارند كه قسم خود را مبني بر وفاداري به شاه پس بگيرد و جان خود را نجات دهد اما وي مكررا مي گويد : "من در ابتداي زندگي خدمتي ام قسمي خورده ام مبني بر آنكه تازماني كه شاهنشاه پادشاه مملكت هستند به ايشان وفادار بمانم "كه البته بهاي اين را هم با تيرباران پرداخت.يا اينكه در كليپي ديگر فيلمي از سخن امام را نشان مي دهد كه با همان آرامش هميشگي مقابل دوربين در مورد اولين حمله صدام به خاك ايران مردم را دلداري مي دهند كه نگران نباشند انشاالله كه ديگر اين تجاوز تكرار نمي شود اما اگر هم شد ما به ملت امر مي كنيم تا براي سركوب دشمن بسيج شوند .يا در كليپي ديگر مصاحبه ديدني شهيد مهرداد عزيزاللهي را در جبهه مي بينيد كه پسري است چهارده ساله كه چندي بعد شهيد مي شود و آنقدرآرام و وزين صحبت مي كند كه گويي پنجاه سال دارد.يا مصاحبه هاي متعددي از شاه كه در مورد شكنجه هاي ساواك و سركوبها از او مي پرسند و حتي آن مصاحبه اي كه والاس خليج فارس را "خليج" خطاب مي كند و شاه بلافاصله صحبتش را قطع مي كند و مي پرسد مگر تو مدرسه نرفته اي؟ والاس جواب مي دهد رفته ام بعد شاه مي گويد : نام كامل خليج را در كتابهايتان چه خوانده اي و او جواب مي دهد خليج فارس و بعد والاس گريپاژ مي كند و هردو مي خندند.يا آن مصاحبه قديمي رفسنجاني با والاس كه او هم والاس را در مورد انرژي هسته اي به طرز ماهرانه اي مي پيچاند . يا آن فيلم مستند و تاريخي كه انگليسي ها و آمريكاييها در مورد امپراتوري پرشيا كه از كورش تا بعد از خشايارشاه را طي چند قسمت به طوري بسيار جذاب و متحير كننده توضيح مي دهد كه در كانال هيستوري آمريكا هم پخش شده است . يا فيلم آن ديدار رييس جمهوري با آيت الله جوادي آملي كه در آن رييس جمهور مستقيما به هاله نور و ديگر چيزها صحبت مي كند . غرضم از تمام اينها اين است كه اگر امروز در مورد يك واقعه شك و شبهه اي هست در آينده چنين رسانه هايي از قبيل يوتيوب به عنوان شاهد زنده وقايع تاريخي و روزمره خواهند ايستاد و چه بسا بزرگترين كمپانيهاي خبري نيز براي اثبات ادعاي خويش به اصل واقعه در اينگونه رسانه ها ارجا دهند.

Saturday, April 14, 2007

صفايي




مي گفت صفايي تن لش پوستش كلفت شده ديگر تركه هم بهش اثر نمي كنه . صفايي پسر كوتاه خپلي بود با صورت و بيني گرد و سري معمولا كچل .كلاس دوم دبستان بوديم . خانممان زني درشت هيكل و سياه چرده بود كه هيچ وقت لبخندش را نديدم .يك دخترش خودسوزي كرده بود و پسر يازده ساله اش كه با دوچرخه رفت زير تريلي من خودم آنجا بودم . چون در محله ما زندگي مي كردند و در محيط كوچك خبر ها زود پخش مي شود همه مي دانشتند كه با شوهر معتادش شديدا اختلاف دارد .او و صفايي دو سر يك سرنوشت بودند .صفايي پدرش روي زمين مردم كار مي كرد ، زمستانها هم كه كشاورزي تعطيل مي شد قاطي خيلي هاي ديگر مي نشست در گاراژ براي كارگري .برادر صفايي را كه پاسدار بود كومله ها جلوي چشم مادرش در خواب به رگبار بسته بودند و از آن پس مادرش ديوانه شده بود ، مادرش قدي كوتاه ، سرويني كردي دور سرش و چند تتوي كوچك روي چانه اش داشت . از صبح تا عصر كه مدرسه تعطيل مي شد مي نشست جلوي در خانه به يك نقطه خيره مي شد تا صفايي از مدرسه برگردد و ببردش داخل .صفايي معمايي داشت كه هيچ كس راز آن را نيافت .هر وقت مي رفت پاي تخته و مي خواند : "باز باران با ترانه با گهر هاي فراوان ، مي خورد بر بام خانه ..." اينجا كه مي رسيد هق هق مي زد زير گريه ، گريه اش خيلي تلخ بود تقريبا كل كلاس را بهت زده مي كرد ...هيچ وقت راز اين معما را به كسي نگفت . داخل مدرسه هيچ كس مدادش را از دو سر نمي تراشيد ، مي گفتند هركس دو سر مدادش را بتراشد پدرش مي ميرد ، فقط شمشيري مي تراشيد چون مطمين بود پدر مرده اش آز آن مرده تر نخواهد شد.كامران را هم به ياد مي آورم ، البته همكلاس ما نبود .عقب مانده بود و چون دستها و پاهايش كاملا معوج بود نمي توانست راه برود به همين خاطر هرروز صبح پدرش او را روي شانه هايش مي گذاشت و مي آورد مدرسه ، بعد از ظهر هم مي آمد دنبالش .پدرش تجسم بد بختي بود ، يك پيراهن پاره پاره و يك جافي سياه كردي اول و آخر تن پوش او بود . صورتش زير آفتاب كاملا سوخته بود و چينهاي عميق روي پيشانيش گوياي رنجي بود كه مي كشيد . چند سال بعد مادر كامران هم خود سوزي كرد . اين داستان سر درازي دارد . عيد ها كه براي مسافرت مي رويم شهرمان ، براي سيزده با كوله باري از غم و غصه و افسردگي بر مي گرديم ......

Monday, April 09, 2007

مستر بين


آنطور كه از ايران خبر مي رسد پس از بدرقه متجاوزان انگليسي مردم در زندان اوين صف بسته اند براي آجيل و كت شلوار رايگان و عكس يادگاري با پرزيدنت . من هم به آباجي سپرده ام يك زنبيل هم براي من بگذارد توي صف!! تا برگردم حتما نوبتم شده است . البته براي من خير مضاعف است ، آنجا آجيل و كت شلوار و عكس را ميگيرم بعد مي آيم اينجا خاطرات شبهاي زاينده رود را به روزنامه ها مي فروشم . فقط مي گويند بايد به يك چيزي تجاوز كني ، نمي دانم مگر تا يك ماه پيش حكم تجاوز سنگسار نبود؟ لابد كمپين لغو قانون سنگسار به ثمر نشسته است .البته مهم هم نيست هيچ هيچي كه ندهند يك عكس با محمود مي گيريم كه!اما خداييش مقامات كشورمان خيلي بي معرفتند ديدند كه اين جوانان برومند انگليسي همه دم بخت هستند نكردند يك زني برايشان بگيرند از مملكت دست خالي نروند ، عيبي ندارد انشاالله دفعه بعد.راستي جشن هسته ايتان مبارك ، امروز مراسم را در نطنز نشان مي داد كه هنگام خواندن سرود هسته اي محمود به شدت احساساتي شده بود و اشك مي ريخت !خدايي آنطور كه او احساساتي شده بود من با آهنگ "مي زده " مرضيه احساساتي نمي شوم . به هر حال آدم كه مدام مهر ورزي كند اينقدر دل نازك مي شود ديگر. بعد ستاره درخشش در حاليكه از خوشحالي كم مانده بود بپرد بغل فيلمبردار اعلام كرد كه ايران اعلام كرده كه به توان توليد سوخت هسته اي در مقياس صنعتي رسيده و آنطور كه نازي جان از واشنگتن خبر مي دهد جرج بوش گفته به زودي پدرشان را در مي آورم . فكر نكنم از اين خبر خوش كسي به اندازه ستاره درخشش و جان بولتن ، سفير سابق آمريكا در سازمان ملل ، خوشحال شده باشد .در ضمن داشتم دنبال عكس مستر بين مي گشتم همش اين عكس مي آمد آخر سر فهميدم ايشان آقاي مشايي معاون رييس جمهور است ، يادم آمد يكبار يكي از مقامات در يك سخنراني رسمي گفت : اي كاش ما هم يك چارلي چاپلين اسلامي داشتيم فكر كنم خداوند حاجتشان را داد و با چند درجه تخفيف مستر بين اسلامي عطا فرمود. در اين ميان وزارت خارجه اعلام كرد كه نامه عذرخواهي انگليس از ايران در وزارت خارجه موجود است اما چون حاوي فحش ناموسي است از افشاي آن خود داري مي كند . لابد مدتي كه بگذرد مي گويند موريانه نامه را خورد و جز نام الله از آن چيزي باقي نگذاشت.اين هاشمي هم با تمام ارادتي كه به او دارم به قول ابراهيم نبوي خيلي آدم يواشي است بايد مثل حسن كچل تا در خانه سيب بچينند تا يك تك پا بيرون بيايد و به قم برود و يك سرو ساماني به اوضاع بدهد .به هر حال چشم اميدمان به اوست . الان هم اينقدر سرگرم نوشتن اين مقاله بودم ديدم همه دارند شتابان به سمت آشپزخانه مي دوند اما دوهزاريم نيفتاد كه جوجه من است كه در فر دارد جزغاله مي شود ، الان اوضاع خراب است نروم بهتر است كمي بعد كه آبها از آسياب افتاد مي روم كلي فحش و بد و بيراه نثار چيني هاي زبان بسته مي كنم بعد هم در آشپزخانه را محكم به هم مي كوبم و با عصبانيت بيرون مي آيم.
شبتان بخير
. .

Sunday, April 08, 2007

برگي از كودكي

داشتم در ميان برگه هاي زرد كتاب كهنه كودكي چيزهايي را به ياد مي آوردم كه بسيار دوست مي داشتم اما بنا به دلايلي چون خطر ، كميابي يا تنظيم توقعات از سوي پدر و مادرم بدست آوردن بسياري نيازمند زمان بود . چند قلم را البته با تظاهر به مريضي توانستم به دست بياورم اما با تهديد به دكتر و آمپول اين تمهيد نيز ديري نپاييد .تعدادي از آن اقلام را به ياد مي آورم و مي خندم : فندك ، تفنگ بادي براي كشتن گنجشك ، ذره بين براي سوزاندن مورچه ، مداد اتد ، بچه گنجشك ، تشيله (تيله سه پر) ، چراغ مطالعه ، ساز دهني ، تيركمان چوبي ، جوجه ، كنترل تلويزيون ، عينك طبي (كه به دليل تقلايم براي ضعيف كردن چشمانم بسيار زمان برد)اما بسياري ديگر را زماني بدست آوردم كه ديگر آن شوق كودكانه را به آنها نداشتم .بسياري از چيزها در زندگي اينگونه است ، چيزهايي را در دوره اي از زندگي بسيار مي خواهي اما زماني بدست مي آيند كه ديگر شوري بر نمي انگيزند .بچه گنجشك زماني به چنگم آمد كه ديگر قدم بلند شده بود و دستم به لانه گنجشك كنج حيات مي رسيد ، تفنگ بادي را زماني به دست آوردم كه ديگر شوق كشتن گنجشك در من مرده بود ، ذره بين را زماني بدست آوردم كه ديگر سوزاندن مورچه برايم لذتي نداشت و ويران كردن لانه زنبور در سر مي پروراندم ، تلويزيون كنترل دار را هم زماني خريديم كه ديگر كامپيوتر به بازار آمده بود. راستي كه هر خواسته اي تاريخ انقضايي دارد كه پس از آن ديگر بدست آوردنش چنان پيروزمندانه و شور آفرين نيست.