Saturday, October 04, 2008

تكثر و دشمنان قسم خورده آن

بحث از تكثر و كثرت گرايي به نظر يكي از مهمترين و مفيدترين مباحث در دنياي مدرن امروز مي تواند باشد. وقتي از تكثر صحبت به ميان مي آيد ناخودآگاه ذهن نزد "تكثر گرايي ديني" يا همان "پلوراليسم ديني" مي رود كه معناي ضمني آن اين است كه راه رسيدن به خدا بسيار است. اما در اين يادداشت مرادم از تكثرگرايي به معنايي كلي تر است كه پلوراليسم ديني را نيز در بر مي گيرد. اگر نظري به تمدن يونان باستان بيفكنيم بخوبي متوجه مي شويم كه آغاز درخشش اين تمدن طلايي با تولد اين مفهوم آغاز شد كه : " هر انساني مخلوقي است منحصر به فرد با استعدادها و علايق منحصر به فرد كه حق دارد در زندگي دنبال آن مشي منحصر به فرد براي خود برود". معناي ضمني اين مفهوم آن بود كه هر انساني با توانمنديهاي منحصر به فردي زاده مي شود و بايستي به او حق و فرصت آن را داد كه نسخه منحصر به فرد خود را براي نيل به خوشبختي و سعادت دنبال كند. اين اوج يك تكثر گرايي بود كه چند هزار سال پيش در يونان باستان درخشيد و پايه هاي دموكراسي نوين و همچنين در زمانه خود چنان تمدن درخشاني را بنيان نهاد. سقراطها و افلاطون ها و ارسطوها و ديگران فرزندان چنين مفهومي بودند. در صورت پذيرش چنين اصلي ديگر وضع بايد و نبايد هاي خيرخواهانه و اخلاقي براي بشر بلاموضوع مي شود چراكه چيزي كه براي يك انسان ممكن است جزو "نبايد ها" و "مضرها" باشد براي انساني ديگر ممكن است جزو "بايدها" و "مفيدها" باشد. بنابراين در يك جامعه تكثرگرا به غير از قانون كه بايد ها و نبايد هاي قراردادي براي حفظ نظم در جامعه است هيچ نوع بايد ها و نبايد هاي اخلاقي نمي تواند ظهور نمايد چراكه ناقض تكثر و زايل كننده بخش عظيمي از استعدادها و توانمنديهاي منحصر به فرد افراد خواهد بود. اما در تمدن بشر كار از آنجا خراب شد كه اديان به مبارزه با تكثر گرايي برخاستند و به خيال سعادت بشريت يا برهم زدن موازنه قدرت به وضع بايدها و نبايدهاي اخلاقي پرداختند. برخلاف جامعه متكثر يونان باستان كه هر فرد را آزاد و عازم راهي منحصر به فرد مي خواستند اما اديان جامعه را به مثابه "گله اي" مي خواستند كه بي چون و چرا و مقلدانه پيرو رهبر گله باشند. آنها بدون توجه به تفاوتهاي ذاتي ابنا بشر همه را ذيل يك سري بايد ها و نبايد هاي اخلاقي يوغ بندگي زدند و با كشتن خلاقيت و تكثر در جوامع ، گله اي خوب و رام و خيرخواه اما كم فضيلت و سركوب شده پديد آوردند. در كنار تمدن سازيهاي اديان اين يكي از فجيع ترين مصاديق تمدن سوزي آنها بوده است. اين مجموعه بايدها و نبايد ها را كه يا از اديان يا از فيلسوفان جزم انديش به ما به ارث رسيده است را امروزه "ايديولوژي" مي ناميم كه هنوز در برخي كشورهاي توسعه نيافته تحت شاخه هايي چون ايديولوژي اسلامي و ايديولوژي ماركسيستي واپسين خرابي هاي خود را به بار مي آورند. زماني پيش از اين هيتلر و استالين به ترتيب با الهام از نيچه و ماركس دو فيلسوف جزم انديش فجايعي را بر دفتر تاريخ رقم زدند و امروز نيز دنيا از دست مردم آزاريهاي ايديولوژي اسلامي يك شب خواب آسوده ندارد. اما در داخل مرزهاي كشورمان بعد از انقلاب ايران ايديولوژي اسلامي در خاك وطن آغاز به ريشه دواندن نمود كه امروز هر آنچه به ما مي رسد از ميوه هاي آن درخت است. اين در حالي است كه غرب قرون وسطي كه ساليان درازي تحت حكومت ايديولوژي مسيحي سياهترين دوران خود را مي گذراند ابتدا به فكر افتاد كه با تمايز نهادن بين دين و ايديولوژي ديني ، به مبارزه با ايديولوژي ديني برخاسته و هم دين و هم دنيا را از شر اين موجود شيطاني برهاند اما سرانجام تفكيك بين آن دو را محال ديد و دين را يكسره از عرصه سياست و اجتماع به زباله داني تاريخ فرستاد. اين كه فرسنگها آنطرفتر يعني در خاورميانه ملتهاي مسلمان در گذر تاريخ براي دين و ايديولوژي ديني چه نسخه اي بپيچند از آن چشم اندازهايي است كه چشمهاي بسياري مترصد آن است.

2 comments:

Anonymous said...

علی آقا سوالی از شما دارم: تعریفی که از ایدئولوژی دادی: "مجموعه ای باید ها و نباید ها" رو از کجا آوردی؟ تا حالا نشنیده بودم کسی ایدئولوژی رو اینطوری تعریف کنه... واقعا عجیبه

Anonymous said...

با سلام خدمت بازديد كننده عزيز
تعريف كلاسيك ايديولوژي همان "مجموعه بايدها و نبايدها" است كه به منظور رسيدن به آرماني در يك مكتب عقيدتي گرد هم مي آيند. مغز و جوهره هر تعريفي كه ديده ايد بايستي به اين تعريف ساده ختم شود. بالشخصه عين اين تعريف را از كتب بينش اسلامي دبيرستان وام گرفته ام.لطفا به آنجا رجوع كنيد
با تشكر
علي