Saturday, July 19, 2008

سولاریس



سولاریس فلسفه ی ناب روسی
1.اولین بار است که درباره یکی از بهترین ها(ده فیلم برتر) عمرم چیزی مینویسم،هر بار مطلبی درباره سینما نوشتم بخاطر مسائل دیگری بوده اما سولاریس ازآن نمونه هایی است که درنوشتن درباره اش, هرچیزی مثل فلسفه یا ادبیات یاعشق تابع داستان میشوند واز فیلم های معتبر فراوانی که دیده ام از بهترین هاست .سولاریس تارکوفسکی برای سرگرمی و تفنن نیست بلکه مثل یک کتاب فلسفی عجیب و غریب است که بسیار خوش خط و مصور و رنگی نوشته شده.این فیلم اینقدر دیدنی بوده که یکبار دیگر توسط استیون سودربرگ در سال 2002 با بازی جرج کلونی بازسازی شده و سودربرگ اگرچه سینماگر منتقدپسند ومستقلی است اما این فیلم پیچیده را در قالب یک اثر کوتاه وعوامانه هالیوودی کرده تا همه بتوانند از دیدنش لذت ببرند اما بحث من ناظر به نسخه اورجینال فیلم(محصول 1972 شوروی) است.


2.سولاریس ساخته آندره تارکوفسکی سینماگر- فیلسوف روس(مرگ در 1986 براثر سرطان) است که مثل وضعیت (برگمان و سوئد)، (ساتیجیت ری و هند) یا (آنجلوپولوس و یونان) و همین کیارستمی خودمان تا چندی پیش، بعد ازسرگئی آیزنشتاین ، تنها نماینده سینمای یک ملت است. فیلم هایش بسیار نایابند و در همه دنیا گمنام است و در ایران چندی پیش که بابک احمدی کتابی در معرفی سینمایش نوشت تازه شناخته شد.او فقط 10 فیلم ساخته و من دو فیلم دیگر بنام های "نوستالژیا" و "آینه" را از او دیدم که اولی فوق العاده بود. این فیلم ها محتوای عمیقی دارند و درک ودیدنشان توان فلسفی میخواهد و آدم های بی حوصله مثل دوستم حمید که منتظرند زود اتفاقات بیفتد از این آثار زده میشوند.زمان فیلم سولاریس بیش از 3 ساعت است و من چون بازیرنویس انگلیسی دیدمش حدود 4 ساعت زمان برد و از معدود دفعاتی بود که یک فیلمساز و نه یک فیلسوف عمیقا مرا به فکر انداخت و هنرش را به رخ بیننده کشید.تارکوفسکی بسیارمورد انتقاد است که چرا شوروی را ترک نکرد اما او برای نمایش فیلم هایش مخصوصا(اندری روبلوف) بسیاراذیت شد و آخر عمر به سوئد مهاجرت کرد وی نقل قول معروفی دارد که فیلم هایش برای اینست که مردم اگرچه احساس خوشبختی نمیکنند اما بهتر زندگی را تحمل کنند.ضمنا ایده اصلی فیلم از رمان که توسط "استانیسلاو لم" نوشته شده است و فیلمنامه را هم گورنشتاین نوشته و نمیخواهم خیلی تارکوفسکی را بالا ببرم اما همین گزیدن یک کارگردان هم بسیار مهم است که چه اثری را به تصویر بکشد. به هر حال نویسنده رمان خودش با برداشت های تارکوفسکی مخالف است.

گفتگویی با نویسنده رمان انجام شده که توسط آقای اميراطهر سهيلي به فارسی ترجمه و چاپ شده و میتوانید در ادامه مطلب بخوانیدش.


3.سولاریس را منتقدان زیادی پاسخ شوروی ها به "اودیسه فضایی" کوبریک سینمای غرب دانسته اند.جدا از صحت این ادعا اشتراک دوفیلم اینستکه میخواهند فلسفه را به عالم ناشناخته فضا ببرند و مفاهیم جدیدی را خلق کنند.فیلم کوبریک بسیار مشهورتر است و با توجه به اینکه همان اول با تصاویری برای اثبات نظریه تکامل داروین شروع میشود و پایان نامعلومش کلیتی فلسفی تر دارد اما آنچه سولاریس را درنظر من برجسته و بسیار دیدنی تر میکند اینستکه موضوع "عشق" را هم در قالب فلسفی و بطرزی خیره کننده بیان میکند بدون آنکه مثل نسخه هالییودی در این کار افراط کند. آنهم عشق به عدم! یعنی عشق زمانی که میدانید متعلقش وجود ندارد اما او نوعی شعور دارد و شاید خیلی از افراد عاطفی از نسخه سودربرگ لذت بیشتری ببرند که کل ماجرا بدین مسئله گره خورده اما اثر تارکوفسکی فلسفی تر است و همه چیزش درست و سر جایش است.شما را درک میکند.برخلاف تصورتان ماجرا اصلا متافیزیکی و خیالی نیست.در نقطه دور از فضا اطلاعات غلطی از پایگاه فضایی میرسدو یک نفرکه از آنجا بازگشته چیزهای عجیبی نقل میکند که فرزند کشته شده اش را دیده است.شخصیت اصلی که یک دانشمند است انتخاب میشود تاآنجا برود و از ماجرا سردربیاورد و بعد ایده فلسفی نابی رامیبینیم که شوکه میشویم.جریان مغناطیسی آن سیاره بگونه ای بر ذهن انسان تاثیر میگذارد که هر انسان بمحض قرار گرفتن در میدان مغناطیسی سولاریس ,عزیزترین کسش در ذهن او وجود واقعی پیدا میکند و در آن محدوده مغناطیسی همه ی اذهان را دچار اختلالات روانی میکند که آن موجودات خلق شده سوبجکتیو را باور میکنند. جالب اینکه هر چه این ساخته های ذهنی را ازبین ببریم بازهم وجود پیدا میکنند و فقط هنگام خروج از میدان مغناطیسی سیاره معلوم میشود که توهم بوده اند.

4.فلسفه دوران مدرن که با کشف سوژه توسط دکارت آغاز میشود در هگل به نهایت خود میرسد.یعنی بعد از هگل فیلسوفان مثل نیچه یا هایدگر یا آدورنو یا فوکو همه در نقد سوژه گام برمیدارند و آنرا نفی میکنند و اوج سوبکتیویته در هگل است که میخواهد تمام هستی و عالم را ازدل سوژه بیرون بکشد.ایده آلیسم مطلق بدین معناست که اساسا اینکه فکر میکنیم جهانی خارج از ما وجود دارد در نتیجه ازخود بیگانگی سوژه است و در هگل(دقیقا در ذهن این آدم) سوژه این موضوع را درمیابد و بتدریج میفهمد نه تنها ابژه و جهان خارج ازاو جدا نیست بلکه اصلا همه واقعیت برساخته خود اوست.البته بقول برایان مگی این ادعای هگل او را نقطه عطف تاریخ فلسفه و بشر قرار میدهد با اینکاری نداریم اما شاید سولاریس را نمودی از این ایده آلیسم مطلق خواند که سوژه خودش واقعیت را میسازد.(در آینده حتی اگربامدرک دکترای فلسفه بخاطر پرونده سیاه انظباطی نتوانستم جایی استخدام شوم اگر نویسنده نشریات سینمایی شدم این ارتباطات را بنفصیل بیان میکنم) از طرفی سوبجکتیویته در کیرکگارد صورتی افراطی تر مییابد البته کیرکگارد درحدی نیست که باهگل مقایسه اش کنم او هم مثل نیچه نه نظام فلسفی داشت و نه منطقی و ایندو در قرن19باهم نوعی از روش درفلسفه را بنا کردند که در قرن بیستم بنام اگزیستانسیالیسم مشهور گشت.تشابه سولاریس با کیرکگارد اینستکه هگل میخواهد با منطق عظیمش سوبجکتیویته مورد نظر را آفاقی کند و قابل قبول برای همه اما در کیرکگارد فقط نتایج و حقایق انفسی شخصی مهمند غافل از اینکه دیگران بپذیرند یا نه و از این نظر اینکه در فیلم هرکس یک نفر را تصور میکند (یکی برادرش را یکی فرزندش را...) و یک نفر را در واقع خلق میکند جالب است. از طرفی این تصور با نوعی جهش و خطر کردن رخ میدهد. این حرف را زدم چون از دیدکیرکگارد ایمان هم باخطر کردن و جهش بدست می آید.جهش مغزی.اما آن ایده اصلی فلسفه که مرا به حیرت انداخت تشابه فیلم با آن متافیزیکی است که کانت نقدش میکند.یعنی دقیقا ما در این فیلم همچون تاریخ فلسفه میبینیم که عقل محض به یکباره به یافته های خودش با اینکه دلیل تجربی ندارد صفت وجود را میبخشد و وجود را نه تحقق ماهیت شی بلکه یک صفت برای متعلق شناخت میداند و از این حیرت می کنیم.


5.اما موضوع محوری فیلم اینستکه مرد ماجرا همسرش را که سال ها پیش از دست داده در ایستگاه سولاریس می یابد.اولین سکانس ملاقات ایندو(یا مرد و تصورش) استثنائی است.مرد بعد از باخبر شدن از اتفاقات عجیب در ایستگاه سولاریس(یکی از ساکنین پیامی گذاشته و بعد خودکشی کرده و دو تای دیگر چون میخواهند آن شخصی که در اثر واکنش ذهنشان بوجود آمده را مخفی کنند از ملاقات با او امتناع کرده اند) در اتاقش به خواب فرو میرود و در را قفل میکند.از خواب بیدار میشود و همسرش را که ده سال پیش از دست داده جلوی صورتش میبیند و برای دقایقی محو نگاه هم میشوند، حس عشق و یاداوری احساساتش در او آنقدر قوی میشود که او نه بدین فکر میکند که همسرش چطور زنده شده و به سیاره آمده و نه اینکه از درقفل رد شده وارد شده و بی اختیار همدیگر را در آغوش میگیرند و می بوسند.(این صحنه طولانی فوق العاده را با دیدار کوتاه مسخره جرج کلونی با شخصیت زن در بازسازی هالیوودیش مقایسه کنید)مرد بعد از فهمیدن ماجرا نمیداند چه کند؟ بعد از خیلی فکر کردن و فهم اینکه نباید عاشق عدم شود یکباره تصمیمی عاقلانه میگیردو زنش را داخل سفینه ای میگذارد و در هوا رهایش میکند تا از شرش خلاص شود اما بمحض خوابیدن میبیند او دوباره توسط ذهن خودش خلق شده است چون در خواب به او فکر میکرده، نکته جالب دیگر حرف هایی است که از زبان آن موجود مخلوق که واقعیت هم ندارد میشنویم.حرف های او باعث میشد من عمیقا به فکر فرو روم چون او دقیقا از وضع خودش و اینکه چطور درانجا بوجود آمده اطلاعی نداشت فقط میدانست عاشق مرد است و زمانی که عکس خودش را دروسایل مرد دید دچار پارادوکس شد.پارادوکس های وجودی این شخصیت موهوم خیلی بیشتر بود و حرف هایش برای کسانی که با فلسفه ذهن آشنایند خیلی جذاب است.مثل رباطی بود که ما اینقدر او را پیچیده ساخته ایم که توانایی فکر کردن درباره خودش را پیدا کرده بود اما دقیقا نمیدانست به چه فکر میکند و چه چیز را میفهمد. جایی زن خوابیده بود و مرد در را قفل کرده تا برود با دیگر ساکنین سفینه درباره اینکه چطورباید از شر این مخمصه خلاص شوند تصمیمی بگیرند یکباره زن متوجه غیبت او شده و از شدت علاقه اینقدرخودش را به در کوبید تا با قامتی خونین از شکستگی های بین در از اتاق خارج شود و بتواند به مرد برسد.میشود گفت زن دارای نوعی هوش مصنوعی بود و موضوع آگاهی را به بهترین نحو به چالش میکشید.

6

۶..تارکوفسکی در این فیلم عمیقا ما را به فکر فرو میبرد. فکر میکنم مهمترین سوال بعد از دیدن فیلم اینستکه اگر چنین پایگاهی وجود داشته باشد و ما در آن باشیم چه میکنیم؟ یا اگر علم به جایی برسد که با اثر گذاری روی اختلالات مغزی بتوان چنین وضعی را ایجاد کرد (چنانکه الان در عصب شناسی به این رسیده اند که عصب های تحریک کننده درد را میتوان فعال نمود تابدون اینکه آسیبی به فرد برسد تنها با تحریک اعصاب او کاری کرد که به لذت یا دردشدید برسد. ) آیا واقعیت را دوست داریم یا زندگی با خیالی از محبوبترین فرد زندگیمان؟ خیلی از این سوالات بعد از دیدن فیلم به ذهنم آمد و اینکه اگر ما صرفا در محاصره مشتی واکنش عصب های مغزی هستیم چرا آنها را طوری دستکاری نکنیم که بهتر زندگی کنیم؟ بعلاوه فیلم اصلا این موضوع را به صورت ارادی طرح نمیکند و ما را متوجه پیامد های ناخواسته چنین اعمالی میکند که ممکن است کنترل کار را جایی از دست دهیم. جدا از جنبه علمی کار و توانمندی های مغز، جنبه خیالی هم با دیدن فیلم در ما زنده میشود که با مصرف قرص های توهم آور(که دقیقا نمیدانم چگونه اند) با خیالات خود باشیم و در کل اینکه وقتی زندگی محدود است واقعیت چه ارزشی دارد و خود را سپردن به آن چه دلیلی؟ نوشته را با ذکر صحنه ای فوق العاده پایان میبرم. جایی زن افسرده است و بتدریج ظاهرا دریافته که واقعیت ندارد و وجودش موقتی است مرد میخواهد او را دلداری دهد و نزدیکش میشود اما همان لحظه سفینه دچار وضعیت تغییر میزان جاذبه میشود و جاذبه از بین رفته و لحظه ای که مرد میخواد او را بغل کند فضای خلا و بی وزنی پیش می آید و در همین حالت هم آغوشی آنها به نوعی رقص در فضای معلق تبدیل میشود و تارکوفسکی با
نحوه خاص کاربرد دوربین دراین نما صحنه ای استثنائی خلق میکند


*************

منبع : وبلاگ تراژدی .

Saturday, July 05, 2008

سالگرد یک جنایت


دوازده تیر سالروز حمله ناو آمریکا به هواپیمای مسافربری ایرباس ایران گذشت و متاسفم که یادداشت مربوط به آن جنایت را دیر روی وبلاگ می گذارم. با توجه به شرایط و دلایل محتمل برای آن حمله بسیار سخت است باور کنم که آن حمله اشتباهی بیش نبود . بخصوص اینکه از آن زمان به بعد و تا به حال در عراق و افغانستان اینطور اشتباهات که باعث کشته شدن مردم بیگناه می شود به کرات تکرار می شوند و سپس آمریکا به یک عذرخواهی اکتفا می کند. از کودتا علیه مصدق ، پشتیبانی مستقیم صدام در جنگ علیه ایران و بسیاری دخالتها و جنایات تاریخی آنها که بگذریم این حمله دلخراش به هواپیمایی حامل زن و کودک و مسافران بیگناه از همه نفرت انگیز تر است. اما امروز به درک واصل شدن هر جوان آمریکایی در عراق یا افغانستان آبی است بر آتش دل آنهایی که از این قدرت منحط ضد ارزش داغی بر سینه دارند.

Wednesday, July 02, 2008

جامعه ایرانی

sدر جایی جمله ای از پیامبر مسلمانان حضرت محمد (ص) می خواندم که می گفت: " حرص ، فقر حاضر است". پیش از آن نیز بودا - پیامبر صلح و رحمت - نیز نهایت اشراق و رهایی خود را رهایی از حرص و آز اعلام می کند و پس از عمری سلوک در راه کشف حقیقت به این نتیجه می رسد که ریشه عمده نابسامانیهای بشر حرص و آز است. اینها را می گویم چون احساسم این است که آز نسبتی با پاره ای از نابسامانیهای جامعه امروز ایران دارد.

برای مدتی چشم به روی جامعه ایرانی که ببندیم پس از دوباره نظر کردن و تازه دیدن آن این "حرص و آز" است که بیش از همه دیگر آفتها به چشم می آید. به نظر می رسد که ریشه پاره ای قابل توجه از پریشانی قشر متوسط و مرفه جامعه ایران نه در معضلات سیاسی و اقتصادی که در نوعی آفت فرهنگی نهفته است که از آن به "حرص یا آز" تعبیر می کنم. البته شیوع این خصیصه شیطانی به کلی از قصور انسانی جامعه ایرانی نشات نمی گیرد بلکه خود معلول تحولات سیاسی و اقتصادی ایران و جهان طی نیم قرن اخیر و بخصوص تحولات داخلی و تبدیل ضد ارزش ها به ارزشها در طول سی سال گذشته در داخل مرزهای کشورمان است. بسیاری از احساساتی که در ابتدا نیاز واقعی جلوه می کنند و آرامش از روح می ربایند در نگاهی ژرفتر ناشی از حرص به خواسته های دنیوی است. به تعبیر دیگر در اینجا با افزایش نوعی "نیاز کاذب" یا افزایش "توقعات نامتناسب" مواجه هستیم. این افزایش توقع و نیاز کاذب است که پیامبر از آن در تمثیلی بسیار زیبا به "فقر حاضر" یاد می کند.

پدیده ای دیگر که در زبان عام از آن به "چشم و هم چشمی" یاد می شود یکی دیگر از عواملی است که به این حرص و آز دامن می زند و آن عبارت است از افزایش توقعات پس از مقایسه داشته های خود با داشته های دیگران بدون در نظر گرفتن شرایط ، صلاحیتها و جایگاه خود. اما عارضه حرص و آز در مقیاسی بحرانی در جامعه ما خود مولد پدیده منفی دیگری در جامعه شده است که من با امانت گرفتن تعبیر "زندگی گله ای" از نیچه از آن به این تعبیر یاد می کنم. زندگی گله ای زمانی است که افراد استعدادها، علایق و فلسفه زندگی خاص خود را فراموش می کنند و بی توجه به اینکه برای هر فردی در جامعه راهی خاص و منحصر به فرد برای زندگی او وجود دارد با پیروی کورکورانه از افرادی که جامعه آنها را موفق می داند به آنها اقتدا می کنند. مثلا در جامعه ما چون حرص و آز بطوری غیر عادی زیاد شده است تعریف فرد موفق فردی است که عایدات مادی بسیاری دارد. بنابراین افراد بدون توجه به استعداد و علایق و توانمندیهای خویش، نسخه آن فرد موفق جامعه را برای خود به کار می اندازند. در حالیکه گام برداشتن در راه علایق و توانمندیها خود می تواند به توفیقات مادی نیز منجر شود. در ثانی تعریف موفقیت نه تنها شامل موفقیت مادی بلکه شامل علاقه به حرفه یا راه زندگی و ارضای شخصی نیز می شود و نسبت تنگاتنگی با فلسفه زندگی هر شخص دارد . اینها همه آفاتی است که همه ما به عنوان اعضایی از این جامعه ممکن است بدان دچار باشیم. اما اینکه راه رهایی چیست ، این نیاز به مطالعه و تعمق در مورد فلسفه زندگی دارد که هر کس با توجه به هویت ، فلسفه زندگی و شرایط خودش راهکارهایی شخصی برای آن بیابد. اما خوشا آن زمانی که سیاستگذاریهای کلان کشور در جهتی باشد که توده مردم از این آفات رهایی یابند.