Friday, March 28, 2008

تولد

امروز بعد از ظهر وقتي ساعت ، چهاربار ناقوس زمان را مي نوازد من با هزار مصيبت و واويلا به دنيا مي آيم. مي گويند خيلي سخت به دنيا آمدم هر چند خيلي سخت تر بزرگ شدم. امروز صبح زودتر از كلاغها از خواب بيدار شدم. براي اولين بار مي خواستم ببينم آفتاب روز تولدم چطور طلوع مي كند اما وقتي كنار پنجره رفتم تازه يادم آمد در سرزمين خود نيستم و آفتاب اينجا طور ديگري بالا مي آيد. كفش و كلاه كردم و براي قدم زدن بيرون رفتم، در حيني كه قدم مي زدم تصورات و خاطراتي در ذهنم جان گرفت كه مايه اصلي اين يادداشت شد. من متولد نهم فروردين يكهزارو سيصد و شصت و يك ، نامم علي است و فاميلم از ريشه شاديهاست هرچند هملت را بيش از هر شخصيت افسانه اي ديگر دوست مي دارم. ديگر مدتهاست عقيده برايم ارزشي ندارد اما از ميان تمام ارزشهايي كه انواع مذاهب و تمدنها از آستين بيرون آورده اند "راستگويي" و "شجاعت" را هنوز دوست دارم گرچه ادعاي هيچيك را ندارم. انسان را ماشيني بيولوژيك ميبينم كه بر پهنه ژنها و تاثيرات محيطي استوار است و روزي مانند شمعي كه پت مي كند و خاموش مي شود به عدم مي پيوندد و البته در اين پايان غم انگيز هيچ تاسف و حسرتي نمي بينم. از ميان دانشمندان به داروين ، پاولف و فرويد علاقمندم ، از ميان فلاسفه به برتراند راسل و نيچه و از ميان پيامبران به بودا كه هرگز ادعاي رسالت الهي نكرد اما بزرگترين پيام آور صلح ودوستي بود. از ميان اقشار و طبقات ، روشنفكرها و فلاسفه را خيلي دوست دارم . تنها خداي يك روشنفكر را "عقل نقاد" او مي دانم كه آن نيز به نوبه خود از نقد عقلهاي نقاد ديگر در امان نيست. از هيچ كس يا هيچ چيز به مدت طولاني متنفر نبوده ام و نيستم جز يك چيز و آن ايديولوژي است كه با خودم عهد كرده ام كه به وسع خود زندگي را بر او تنگ كنم چون اوست كه دست پليدش هميشه به خون زندگيها و شاديها آغشته است ، چونكه اوست كه مادر بسياري از جداييها و بي مهري هاست. درمان درد امروز سرزمينم را در اعتدال و بركندن ريشه كريه ايديولوژي مي بينم. يكي از زيباترين جملات تاريخي را اين جمله حسين ابن علي مي دانم كه گفت : "اگر دين نداريد لااقل آزاده باشيد" گرچه با او در حداقل بودن آزادگي اختلاف بسيار دارم. آرمانگرا نيستم اما دنياي آرماني من به سويي ميل مي كند كه در آن "تحمل و مدارا" خصلت اكثريت باشد ، جامعه اي كه در آن هر كسي با هر عقيده ، رنگ پوست و گرايش جنسي ، آزادانه و به سليقه خود زندگي كند، به همين خاطر انگلستان امروزي و هلند را پيشروي بنيان نهادن چنين آرمانشهري مي دانم هر چند اقدام زشت كشور هلند در اصرار خصمانه بر آزردن روح مسلماناني كه نسبت به عقايدشان حساس هستند منزلت آن كشور را تا حد زيادي در چشمم كاسته است. ساده و ساده زيستم اما اين را برآمده از خصلتي ژنتيكي مي دانم نه فضيلتي خود خواسته. از خوردني ها باقالي پخته با گلپر ، كوكاكولاي خانواده با نان لواش ، قورمه سبزي ، ترشي بادنجان و آلبالو خشكه را خيلي دوست دارم ، از ميان شهرها سنقر و منچستر را ، از ميان زبانها عربي را ، از ميان نعمتها آزادي را. هيچ چيز برايم جوجه نمي شود بخصوص وقتي آنها را اول تابستان در جوجگي مي خري و آخر پاييز تخم مي گذارند. در تماشاي دانه خوردن و در خاك لوليدنشان برايم لذتي است كه در وصف نمي آيد. بهترين كتابهايي كه اخيرا خوانده ام "بادبادكباز" و "هزاران خورشيد تابان" اثر خالد حسيني نويسنده افغان است. پس از خواندن اين دو كتاب حس نيرومندي در درونم بيدار شده كه مرا بسوي كابل و هرات فرامي خواند. عاشق فصل پاييز و هواي ابري و باراني آنم اما از سرما سخت بيزارم. روحي روستايي و شوري افسارگسيخته در درون دارم كه از ترس عاشقي مدام ، به زنجيرش كشيده ام و جز گاهگاهي گپي دوستانه در هواي آزاد به حبس ابد محكوم است. شايد به اين خاطر است كه براي دختري كه مدتهاست در " تابلوي انتظار" گوشه پرده را كنار زده و به در حياط چشم دوخته است خيلي دلم تنگ مي شود. و بازهم شايد از همان روست كه براي كرسي ، اتاق كاهگلي نم كشيده، بوي پهن و صداي كشاورزي كه در سكوت باغ انگور، در ميان صداي موتور چاه ، كسي را صدا مي زند هم دلم پر مي كشد. ميترسم ، ميترسم از اينكه زندگي مرا به جايي بكشاند كه در ميان روزمرگي ها ، دختر انتظار ، اتاق كاهگلي ، و شاعر زنداني را فراموش كنم و به گله شتابان دنيا بپيوندم. آن روز اگر بيايد روزي خواهد بود كه براي هميشه به سرزميني دورافتاده و جهنمي تبعيد خواهم شد.
مي شنويد معين چه زيبا مي خواند؟! در ترانه "براي ديدن تو":
هنوزم يار! ، تنهايم
به ديدار تو مي آيم
اگر كه فرصتي باشد ، مجال صحبتي باشد
حرف خواهم زد
براي ديدن تو از حادثه ها گذشته ام
كفر اگر نباشد اين ، من از خدا گذشته ام

كيك تولد من به شما لينك اين ترانه است : لطفا اينجا را كليك كنيد

No comments: