Thursday, March 08, 2007

تقديم به همه كساني كه مثل من فكر مي كنند جايي كه اكنون ايستاده ايم محصول اعمال خودمان است

راجع به فيلم «۳۰۰» چيزي شنيده‌ايد؟ فيلمي است بر اساس كتابي از «فرانك ميلر» در مورد جنگ ميان شاه يوناني (لئونيداس) با ۳۰۰ نفر مرد جنگي، و خشايارشاه ايراني با ارتش ۱۲۰۰۰۰ نفري!
و رشادتها و دليريهاي آن «
۳۰۰» نفر كه تا پاي جان، و مهمتر از آن براي پيشبرد دموكراسي، با آن ۱۲۰۰۰۰ نفر وحشي غير متمدن «بي‌دمكراسي» و احمق ميجنگند و آخر، با شكستي پرافتخار، ميميرند.اين فيلم مهيج هنوز اكران عمومي نشده، ولي ديروز ما در برلين اين افتخار رو داشتيم كه زودتر از اكران، آنرا در جشنواره‌ي فيلم برلين تماشا كنيم.البته اين افتخار نصيب من نشد، ولي همكارانم، به همراه دوست ايرانيم، فرنوش، به ديدار اين فيلم شتافتند. و امروز حال و قيافه‌ي فرنوش ديدني بود:

- فرنوش در حاليكه صدايش از عصبانيت ميلرزد و اشك در چشمانش جمع شده تعريف ميكند: افتضاح به معناي واقعي، ايرانيها را مثل حيوان نشان داده بود: بدوي، با پوششي مثل تروريستهاي امروزي، جلادگونه با چشمهايي پر از خون، سياه پوست،
ميگويم خب، ۲۰۰۰ سال پيش بوده، قيافه‌ها بايد هم بدوي باشند، جنگ هم بوده، نميشه كه همه صلح‌طلب و مهربان به‌نظر برسند، ضمن اينكه امپراتوري ايران، گستره‌اي از قومها بوده، سياه پوست يا پوستي با رنگ تيره هم نبايد كم بوده باشد.

ميگويد آخر يونانيها همه خوش‌تيپ، هيكلهاي ورزشكاري، با درايت، شجاع، زيرك كه با يك حركت شمشير، ۱۰۰۰۰ نفر ايراني را قلع و قمع ميكنند

ميگويم، خب چه انتظاري داري عزيز من، تو هم اگر بخواهي دشمنت را به تصوير بكشي همه را زشت و احمق و عقب‌افتاده نشان ميدهي، خودت را شيك و خوشگل و باهوش. مگر در فيلمهاي جنگ، عراقي‌ها را نديده‌اي؟

ميگويد قبول دارم، هميشه اغراق ميشود، اما نه اينكه همه‌ي واقعيتها را تحريف كنند؛ آخر همه‌ي ايرانيها را اين شكلي نشان ميداد، زنهايشان را هرجايي، پادشاهشان را، خشايار شاه، را با صورتي پر از گوشوره و آرايش غليظ، همجنس‌باز،

ميگويم خب مگر نه اينكه پدر تاريخشان، هردوت گفته ايرانيها، زنهايشان را به ميهمانشان تعارف ميكردند؟ مگر كم بوده در تاريخمان، شاهد و ساغر و …. . خب، برداشتشان از ايران همين ميشود ديگر، اما بيننده‌ي فيلم بايد عاقل باشد، مگر ميشود دو همسايه، در يك زمان مشابه، يكي اينقدر متمدن، باهوش، با درايت، ديگري آنقدر عقب افتاده و احمق؟ مشكل اينجاست كه تاريخ را هميشه پيروزها مينويسند، هيچ فيلم يا كتاب و يا سند قابل عرضه‌اي از ايرانيها ديده‌اي كه بخواهد اطلاعات بيغرضي از زاويه ديدي ديگر ارائه دهد؟ ضمناً اين هم يك فيلم (فيلم-انيميشن) است، نه سند تاريخي، كه خودت را اينقدر ناراحت ميكني.

- ميگويد آخر مردم براي يونانيها دست ميزدند. آنها را وقهتي ايرانيها رو مثل مورچه ميكشتند و دست و پايشان را با شمشير ميپراندند، تشويق ميكردند

ميگويم خب فيلم اكشن بوده، چه انتظاري داري، اينها همانهايي هستند احتمالاً كه ميروند فيلمهاي جنگ ستارگان ميبينند و براي كشته شدن آدم فضايي‌هاي بدذات هورا ميكشند.
- ميگويد آخر ايرانيها رو هو ميكردند و به حماقتشان ميخنديدند،… اينقدر شور بود كه آخر فيلم، يك ايراني ديگر حاضر در سالن بلند شد و شروع كرد به بدگويي از فيلم و انتقاد به تشويق‌كنندگان
ميگويم خب، تو هم اگر ايراني نبودي، حتماً با قهرمان و نقش اول فيلم همذات‌پنداري ميكردي، نه با شكست‌خوردگان.
- ميگويد نه تو درك نميكني، واقعاً ناراحت‌كننده بود، جاي تاسف دارد براي اروپايي‌ها كه خودشان را با معلومات ميدانند و آمريكايي‌ها را مسخره ميكنند.
ميگويم من كاملاً احساست را درك ميكنم، شايد اگر خودم هم به تماشاي فيلم آمده‌بودم همينقدر عصباني و ناراحت بودم، اما چه ميشود كرد؟ فيلم است ديگر، مگر ايراني‌ها اعراب را و حمله‌شان را همين شكلي نشان نميدهند در فيلمها و كتاب‌هايشان؟ اين رسم هر دشمني و جنگي است.
- ميگويد آخر چرا بايد ذهنيت همه راجع به كشور من اينطور باشد. من تاسف ميخورم كه هيچ‌كاري نميتوانم بكنم. و از عكس و كليپي ميگويد كه بعد از فيلم براي همكاران فرستاده از ايران امروز: كه پيست اسكي ديزين بوده و مركز خريد تجريش!

ميگويم ذهنيت عموم مردم جهان، با آنچه كه از ايران ميبينند شكل ميگيرد، نه به دلخواه تو، و آنچه كه ميبينند احمدي‌نژاد است و عمليات استشهادي و مرگ بر آمريكا. اينها سخنگو و نماينده‌ي ملت ايرانند، نه آنهايي كه در ديزين اسكي ميكنند و تو دوست داري همه‌ي ايران باشد. اين واقعيت است، هر چند ناراحت‌كننده، اما تو نميتواني آنرا تغيير بدهي، تاسف خوردن هم در مواردي كه هيچ نقشي در آنها نداري، دردي را دوا نميكند. تاسف آن موقع بايد بخوري كه بتواني تغييري ايجاد كني و تاثيري بگذاري و اينكار را نكني.

و فرنوش قانع نميشود. خودم هم! اين عكس‌ها و كليپ فيلم را ميبينم و بغض ميكنم. عقل ميگويد من مسوول انسان بودن خودم هستم، و مفيد بودن براي ديگران، اما احساس ميگويد آن تكه از خاك دنيا و آنچه آنجا ميگذرد، از تو جداشدني نيست. بغض ميكنم و افسوس ميخورم.

نوشته بالا برگرفته از سخن يكي از دوستان در انجمن ست ست است

منبع : سايت ايرانيان مقيم انگلستان

No comments: