عدم پیشرفت او در تحصیل باعث شد تا پدرش او را از مدرسه بیرون بکشد و برای تحصیل علم پزشکی به دانشگاه ادینبورگ (Edinburgh) در اسکاتلند بفرستد. اما در آنجا نیز علاقه ای از خود برای ادامه درس نشان نداد. پدرش به او می گفت :
"تو اصلآ به هیچ چیز اهمیت نمی دهی؛ برای تو فقط قدم زدن، به سگ و گربه نگاه کردن، دنبال کردن موش و گرفتن آن و ... اهمیت دارد. تو همه خانواده را زیر سئوال بردی و با آنان مخالف هستی."
پس از ناکامی او در ادامه تحصیلات پزشکی، او را به دانشگاه کمبریج (Cambridge) برای تحصیل علوم دینی فرستادند تا شاید بعدها در کلیسا فعالیت مثبتی داشته باشد. اما او هیچ دلیلی در خود نمی دید که چنین رشته ای را دنبال کند.
در دانشگاه ایدینبورگ (Edinburgh) بجای مطالعه و تحصیل دروس پزشکی اولین مقاله علمی خود را نوشت و در داتشگاه کمبریج (Cambridge) بجای مطالعه دروس دینی به گیاه شناسی علاقمند شد بطوری که بارها بسیاری از دروس این رشته تحصیلی را بعنوان واحد درسی انتخاب کرد. بعنوان یک علاقمند به علوم طبیعی و زیستی همواره در حال جمع آوری گونه های مختلف حشرات، سوسکها و حیوانات کوچک بود. او همواره با یکی از دانشجویان کمبریج در جمع آوری گونه های جانوری در حال رقابت بود و چنانچه می دید او زودتر به یک گونه جدید دست پیدا کرده است بسیار عصبانی می شد.
در یکی از دست نوشته های داروین اینگونه آمده است : "یک روز روی شیره یک درخت قدیمی دو عدد از انواع بسیار کمیابی سوسک های Bombardier (بمب افکن) را دیدیم، هر دوی آنها را گرفتم و هر کدام را در کف یک دست نگاه داشتم. ناگهان سوسک سومی را دیدیم، واقعآ نمی توانستم آنرا از دست بدهم؛ با خود کمی فکر کردم که چگونه می توانم این سومی را بگیرم؟ سوسکی را که در دست راستم بود در دهانم گذاشتم تا بتوانم با دست آزادم سومی را هم بگیرم. اما این سوسک از درون، دهان من را گاز گرفت و مایع سوزنده ای را ترشح کرد و بناچار آنرا به بیرون تف کردم. هم آنرا از دست دادم و هم نتوانستم سومی را بگیرم!"
در سال 1831 چارلز داروین یک دعوتنامه متحیر کننده از کشتی سلطنتی انگلستان دریافت کرد، از او خواسته شده بود تا بعنوان زیست شناس در یک سفر دور دنیا با این کشتی همراه شود. به همین علت بود که برای مدت پنج سال آتی داروین با خیال راحت توانست جزایر و سواحل آمریکای جنوبی را بررسی کند. ده ها دفترچه یاد داشت را پر کرد و صدها نمونه از سنگها، گیاهان و جانوارن مختلف تهیه کرد و آنها را برای مطالعه بعدی به منزل خود در انگلستان فرستاد.
اينقدر پرتره اينجا هست كه براي ديدن و خواندن توضيحات همه شان يك هفته زمان لازم است .از موزه بيرون مي زنم و در حاليكه هنوز تصاوير در ذهنم مي چرخند رو بروي موزه در ميدان ترافلگار بر فراز يك برج بلند بيست متري قامت بلند دريادار نلسون كه در جنگ ترافلگار شكست سختي به دشمن فرانسوي داد به استواري داروين ايستاده است . با خودم فكر مي كنم كه راه درازي در پيش داريم اما آيا رو بدان سو داريم.فيلم تبليغاتي يكي از كانديداهاي انتخابات گذشته رياست جمهوري را تماشا مي كردم مي گفت :"فردا دنيا شتابي دارد كه آهنگ آن را بايستي از امروز نواخت " -سعي كردم در اين باره چيزي نگويم اما نمي توانم سنگيني آن را بيش از اين تاب آورم و آن اعتراض مضحك مردممان به فيلم سيصد است ، مردم ما كه برايشان مهم نيست نمايندگي كشورشان را چه كسي بر عهده بگيرد و با سرنوشت خود تا اين درجه شوخي دارند چه اهميتي دارد اگر در يك فيلم كه متعلق به گذشته بسيار دور است به چه صورت تصوير شده باشند - در اين مورد هم بهتر است مانند آن ديگري كه بسيار مهمتر بود سكوت پيشه كنند.
.
No comments:
Post a Comment