Sunday, March 01, 2009

بهار و جريان مرموز مرگ و زندگي

به بهار نزديك مي شويم. به فصلي كه دوباره طبيعت از چنگال مرگ مي گريزد و به آغوش گرم زندگي پناه مي برد. اين انتقال مدام طبيعت بين مرگ و زندگي داستاني بسيار پيچيده و مرموز است كه هر قدم كه علم فيزيك پيش مي رود بر ابعاد حيرت آور آن افزوده مي شود. اما دو هزار و پانصد سال پيش وقتي "گوآتما سيذارتا" به اشراق رسيد و "بودا" لقب گرفت ادعا نمود كه در رسوخ بصيرت خود به عمق هستي مشاهده كرده است كه جسم به ظاهر محكم و استوار ما از ذراتي فرا اتمي (ساب اتميك) كه فاقد جسميت واقعي هستند تشكيل يافته كه دوره عمر هر يك از اين ذرات بسيار كمتر از يك تريليونيم ثانيه است. اين ذرات بطور مستمر به وجود مي آيند و از بين مي روند، موجود و ناموجود مي شوند، بسان جرياني از ارتعاشات. اين بدان معناست كه در يك تلنگر انگشت يا پلك زدن چشم، هر يك از اين ذرات تريليونها تريليون بار به وجود آمده و از بين مي روند اما با اين سرعت آدمي جسم را پيوسته در هستي مي بيند. ارزش اين ادعا زماني روشن تر شد كه اخيرا در فيزيك جديد از جمله فيزيك كوآنتم شواهد اعجاب آوري بر صحت چنين ادعايي صحه گذاشته اند. به نظر مي رسد بسياري از عرفا يا پيامبران كه به اشراق و بصيرت رسيده اند چنين تجربه اي داشته اند چرا كه ادعاي بودا در ميان عرفا و پيامبران نيز به چشم مي خورد. پيامبر اسلام (ص) در جايي مي گويد: "دنيا ساعتي است" و از آنجا كه ساعت در عربي به معناي "لحظه" است اين بدان معناست كه دنيا لحظه اي است كه نشان از مرگ و زندگي لحظه اي دارد. همچنين ادعاي مولانا در ابياتي از مثنوي معنوي بر همين واقعيت تاكيد مي كند مولانا مي گويد:


پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتي است / مصطفي فرمود: دنيا ساعتي است

هر نفس نو مي شود دنيا و ما / بي خبر از نو شدن، اندر بقا

عمر همچون جوي نو نو مي رسد / مستمري مي نمايد در جسد

آن ز تيري مستمر شكل آمده است / چون شرر كش تيز جنباني به دست

شاخ آتش را بجنباني به ساز / در نظر آتش نمايد بس دراز


در بيت اول مولانا همان بيان پيامبر (ص) (مصطفي) را بازگو مي كند. و در ابيات بعدي معناي آن را شرح مي دهد. در بيت دوم مي گويد در هرلحظه دنيا نو مي شود و به وجود مي آيد هرچند ما بي خبريم و مي پنداريم پيوسته در بقاييم. در بيت سوم مي گويد عمر و هستي آدمي ساكن نيست و مانند جوي آب در جريان است و مدام نو مي شود هر چند وقتي در جسد خاكي ما جاري مي شود ساكن و پيوسته مي نمايد. بعد در ابيات بعدي توضيح مي دهد كه وقتي شاخه اي را كه شعله آتشي بر سر آن است بسرعت در دست مي جنباني تصور مي كني كه آتش دراز و پيوسته است حال آنكه در حقيقت آن تصوير نقطه اي آتش است كه چون شتاب مي گيرد مستمر و خطي جلوه مي كند كه اين همان مو جود شدن و نا موجود شدن بدن جسماني را خبر مي دهد كه مورد نظر بودا هم بود. به نظر مي رسد با پيشرفت علم، عرفان و دانش در حال نزديكي و تلاقي هستند با اين تفاوت كه عرفا در اثر صيانت نفس و مراقبه، مستقيما به بحر مرموز حقيقت غوطه خوردند و حقيقت آن را دريافتند و علم با قدمهاي تحليلي و مشاهده اثرات پديده ها از وجود چنان حقيقتي خبر مي دهد. عرفا آن حقيقت را مستقيم ديده اند و علم بر اساس مشاهدات غيرمستقيم احتمال وجود چنان جهاني را مي دهد. به نظر مي رسد پيامبران نيز كه مشي آنها بسيار مشابه عرفا بوده است اين عالم حقيقي را ديده اند و به دليل وحدت، هوشمندي، پيوستگي و عظمت آن از آن به "خدا" تعبير كرده اند اما همگي اذعان كرده اند كه در شرح آن كلام كاملا عاجز است و تنها به اشاراتي از ان بسنده كرده اند.

No comments: