Thursday, May 15, 2008

سينوهه

آخرين سطور سرگذشت سينوهه طبيب مخصوص فرعون مصر را كه هزار و چهارصد سال پيش از ميلاد مسيح بر برگهاي درخت پاپيروس نوشته را مي خواندم. با اين جملات وصف آخرين روزهاي زندگيش را بر قلم مي راند:

"من چون انسان هستم در هر انسان كه قبل از من در اين جهان ميزيسته زنده بودم و در هر انسان كه پس از من به اين جهان بيايد زنده خواهم بود . من چون انسان هستم بعد از اين در گريه ها و خنده ها و در خوشيها و نا خوشيها و در نيك بختي ها و بدبختي ها و در نيك فطرتي ها و زشت خويي ها و در ضعف و نيروي انسانهاي آينده زنده خواهم بود. آن انسان كه هزارها سال بعد از اين بوجود مي آيد غير از من نيست زيرا وي هم مثل من نفس مي كشد و غذا مي خورد و مي خندد و مي گريد و مرتكب جنايت مي شود و احسان مي كند و حرص دارد و فريب يك يا چند زن را مي خورد و از بوي خوش لذت مي برد و صداي موسيقي او را به وجد مي آورد و روزها و هفته ها و شايد سالها در اندوه فرو مي رود و از دوستان خيانت مي بيند و خود به دوستان خيانت مي كند و مال خويش را بوسيله بخشش يا بازي طاس تلف مي نمايد و چون من ورشكسته مي شود و در آخر عمر در گوشه عزلت يا بين اعضاي خانواده مي ميرد . به همين جهت من متاسف نيستم اگر اين كتاب از بين برود زيرا به فرض اينكه اين كتاب معدوم شود من در انسانهاي آينده زنده خواهم بود . اين است آخرين كلام سينوهه مصري كه در تمام عمر حس مي كرد كه تنها مي باشد".
*****
اين كتاب كه توسط سينوهه به زبان مصر باستان بر برگهاي درخت پاپيروس نگاشته شده است بعدها توسط ميكا ولتاري نويسنده فنلاندي رمزگشايي مي شود و سپس توسط مرحوم ذبيح الله منصوري به شيواترين بيان به فارسي ترجمه مي شود. كتاب را كه زمين گذاشتم حال عجيبي داشتم، به حدي متاثر بودم كه نه در كلام مي گنجيد و نه در قلم مي آمد و آرزو مي كردم اي كاش نواختن ني مي دانستم تا تمام تاثر و آتش دل را در غمگين ترين و شادترين آهنگي كه دراعماق ذهنم جاري شده بود ابراز كنم. در اين مدت كه كتاب را در دست داشتم با سينوهه در معبد خداي آمون و آتون حاضر شدم، در جنگ با هاتي هاي خونخوار همراهش بودم و در لحظه اي كه جام زهر را به فرعون اخناتون مي داد چشم در چشمان شرمگينش دوختم. بارها شن هاي داغ صحراي سينا را قدم به قدم در راه سوريه با او پيمودم. هنگامي كه ميناي زيبا را پيش از وصال، قرباني شده در برابر خداي مرده كرت ديدم مانند او گريستم و زماني كه دست بر دست مريت مي گذاشت مانند او از معجون عشق و شهوت برمي افروختم. انگار تمام لحظاتي كه مشغول جراحي مغز انسانها بود در كنارش بودم و چون شاگردي تيغ و مرهم بر دستش مي گذاشتم و گويي پس از آنكه مريت و تنها فرزندش تهوت مقابل چشمانش در آتش سوختند سر بر شانه هاي من گذاشت و گريست. نمي توان گفت كه سرگذشت او يك تراژدي است. بيشتر به روايت كسي مي ماند كه فراي شادي و تراژدي از لحظه لحظه سرگذشت خود بي كم و كاست و بي شرمندگي سخن مي گويد و از گزنده ترين لحظه هاي سرنوشت چون يك خدا مي گذرد. آنقدر اين كتاب شيرين ترجمه شده است كه در كنار تمام اميدها و حسرتها كه در اين مكتوب يافتم حسرت ديگرم آن است كه چرا در ملت ما ديگر ذبيح الله منصوري ها ديده به جهان نمي گشايند؟ آيا در اين حسرتي نيست كه ما از بسياري شيرين كاميهايي كه منصوري ها در صورت وجود در كام ما بوجود مي آوردند بي بهره خواهيم بود؟ آيا جواب تكرار نشدن حافظ ها و سعدي ها و خيامها و ديگران در سرزمين ما اين نيست كه ديگر كسي عاشقانه به كاري همت نمي گمارد؟ و اگر كسي عاشق و فريفته حرفه خود نيست پس گناه اين حرمان و خشكسالي فرهنگي بر كردن كيست يا چيست؟ در كلاس خوردگي فلزات خوب به ياد دارم كه سي دانشجو بوديم ، در ساعات كلاس كه استاد سخت در حال توضيح يون دادن و يون گرفتن اتمها بود يكي به عشق خود بر كاغذ نقش طبيعت مي زد، يكي شعري مي گفت، ديگري پي فيلمنامه ناتمامش را مي گرفت و خلاصه هر كس غرق در رويايي بود كه پشت در دانشگاه جا گذاشته بود. همه دانشجوي رشته مهندسي بوديم اما اغلب عشق خود را پشت درهاي دانشگاه مي گذاشتيم تا به غم نانمان برسيم. هنوز كه هنوز است اين قضيه در گوارش فهم من هضم نشده است كه چگونه انسانها آنچنان مسخ مي شوند كه به اميد پاره اي نان بيشتر، از عشق خود مي گذرند، ناني كه هزار من آن به اندازه يك پياله عشق رفع تشنگي و گرسنگي نمي كند. هيچ اثري جاودانه نمي شود مگر آنكه دست عاشقي آن را خلق كرده باشد. و شاعر شيرازي چه زيبا اين معنا را مي گويد: "از صداي سخن عشق نديدم خوشتر*****يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند". پس از خواندن كتاب سوالها و ترديدها در سرم مثل لشگر خرمگسان غوغا به پا كرده اند اما از ميان همه آنها ، آواز اميد بيش از همه به گوش مي رسد. اميدي كه درخشش طليعه فردا را درخشنده تر و ناب تر از امروز نويد مي دهد. معرفت را هر زمان كه از آب سرگذشت پيشينيان صيد كنيم تازه مي نمايد.

No comments: