Thursday, January 22, 2009

آواره

"اي آواره كيستي؟ مي بينمت كه به راه خويش مي روي ، بي نكوهش چيزي ، بي عشق به چيزي ، با چشماني كه چيزي از آن نمي توان خواند ؛ خيس و غمناك مي روي، همچون ژرفاسنجي كه از هر ژرفنايي تشنه كام بر آمده باشد- او در آن ته به دنبال چه چيز بوده است؟ - با سينه اي تهي از آه ، با لبي كه تهوع خويش را فرو مي خورد، با دستي كه به كندي چيزي را مي گيرد: تو كه اي و چه كرده اي ؟ آرام گير: اينجا جايي است كه هر مهمان را مي نوازد- خود را اينجا تازه كن! هر كه خواهي باش: گو براي پذيرايي چه خوش داري؟ چه تو را تازه مي كند؟ تنها نامش را بر زبان ببر: هر چه مرا باشد پيشكشت خواهم كرد!
و پاسخ مي آيد: تازه شدن؟ تازه شدن يعني چه؟ آه، اي فضول اينها چيست كه مي گويي؟ اما خواهش مي كنم به من ....
چه؟ چه؟ بگو، بگو!....
نقابي ديگر بده، نقابي ديگر"

منبع : "فراسوي نيك و بد" - فردريش نيچه

No comments: