Monday, August 04, 2008

سه موش

مدت دو هفته است که یادداشتی نگذاشته ام، نه از بابت تنبلی است این تاخیر بلکه بیشتر از آن بابت است که افکارم مانند رشته مرواریدی گسسته است که هر دانه آن غلطان و شتابان آهنگ سویی کرده باشد. در اتاق دوازده متریم در غربت یا حتی در میان دود و هیاهوی میخانه های آنجا هر دم قلم مانند زنبور عسل بر شیره جانم می نشست و هر دقیقه خطی و فکری نو بر دفترم می نگاشت. اما اینجا انگار افکارم مانند برگهایی در آغوش باد بی هدف و بی حاصل به این سو و آن سو میرود و هنگام شب که به بستر می روم از شرم بی حاصلی اندیشه ام روی خوابیدن ندارم. یا خاک خانه از حرص بادهای بی امان و بی ضرورت بی برکت شده است یا شاید سرعت وقوع دنیا بر من آنقدر شتابان شده که دیگر فرصت تحلیل و ثبت و انسجامشان را در ذهنم نمی یابم. تا از لحظه ای فارغ می شوم در آغوش لحظه پر ماجرای بعدی می افتم. امروز صبح منظره ای دیدم که انگیزه ثبت این یادداشت شد. ساعت شش صبح منتظر سرویس بودم ، هوا کمی روشن شده بود، از میان سوراخی در یک جوب آب که در حقیقت از تلاقی سه جدول بر هم افتاده پدید آمده بود سه موش سرشان را بیرون کرده بودند و نگاهم می کردند، هراسان و نفس زنان آنقدر معصومانه بود نگاهشان که از وحشت آوری خود خجالت کشیدم. اما آنچه بیش از همه نمود این بود که بسیار غریب بودند. به گمانم اسم یکیشان قاسم بود دیگری علینقی و آن دیگری حسن!. اما نگاهشان آنچنان مرواریدهای گسسته ذهنم را دوباره به رشته کرد که الان با خستگی بی حد اما شوقی بی پایان دوباره می نویسم و دوباره هستم. پس به سلامتی آن سه تن قاسم و علینقی و حسن

No comments: