Friday, June 06, 2008

بوي جوي موليان


رودكي دنيايي صفاست. متاسفانه بسياري از اشعار او امروز از بين رفته است و اندكي از آنها در دست است. ماجراي شعر زير از او شنيدني است
آورده‌اند كه نصر بن احمد ساماني يك بار به همراه سپاهيان و خدو و حشم خود به هرات مسافرت كرده بود. ازغايت خوشي حال و هواي آنجا، بازگشت را فصلي به فصلي عقب انداخته، چهار سال در آنجا ماند. اطرافيان كه دوري از خانمان ملولشان ساخته بود، خدمت رودكي رفتند و گفتند: پنج هزار دينار تو را خدمت كنيم، اگر صنعتي بكني كه پادشاه از اين خاك حركت كند ... . رودكي پذيرفت و او كه امير را نيك شناخته بود، دانست به نثر كاري از پيش نتواند برد. پس رو به نظم آورده، قصيده‌اي سرود و هنگام صبوح، چون مطربان از نواختن خاموش گشتند، چنگ بدست گرفته، اين قصيده زيبا و جاودان را در پرده عشاق آغاز نمود


بوي جوي موليان آيد همي ******* ياد يار مهربان آيد همي

ريگ آموي و درشتي راه او******* زير پايم پرنيان آيد همي

آب جيحون از نشاط روي دوست ******* خنگ ما را تا ميان آيد همي

اي بخارا شاد باش و دير زي ******* مير زي تو شادمان آيد همي

مير ماه است و بخارا آسمان ******* ماه سوي بوستان آيد همي

مير سرو است و بخارا بوستان ******* سرو سوي بوستان آيد همي

آفرين و مدح سود آيد همي ******** گر به گنج اندر زيان آيد همي


و چنين آورده شده كه: چون رودكي بدين بيت (بيت يكي مانده به آخر) رسيد امير چنان منقلب گشت كه از تخت فرودآمد و بي موزه پاي در ركاب خنگ (اسب سپيد) نوبتي آورد و رو به بخارا نهاد. چنانكه رانين و موزه تا دو فرسنگ در پي امير بودند


منبع : "بوي جوي موليان ، افسانه هاي موسيقي ايران" - نوشته خانم ارفع اطرايي

1 comment:

jeandearc said...

استاد منه :)