Monday, December 24, 2007

از هر دري سخني

خداوند ليوان پلوپز هيچ مسلماني را گم نكند. بي همگان بسر شود بدون اين يكي بسر نمي شود. با يكي از بچه ها داخل آشپزخانه داشتم صحبت مي كردم . خيلي از دست آنهايي كه ظرفهاي كثيفشان را توي سينك ظرفشويي رها كرده بودند مي ناليد. من هم شروع كردم به همدردي ، كم كم صدايم بالا گرفت ، چهره ام سرخ شد ، كم مانده بود بيايم توي كريدور دادوبيداد راه بيندازم اما جلويم را گرفته بود و سعي مي كرد آرامم كند. حالا نصف ظرفهاي توي سينك مال خودم بود! امشب شب كريسمس است ، فردا حضرت مسيح ، يتيم يتيم به دنيا مي آيد . خيابانها سوت و كورند و همه جا حتي بارها هم بسته اند. اما از پنجره خانه ها كه اتاقها را نگاه مي كني ، كنج هر خانه درخت كريسمسي تزيين شده است و همه دور هم دور ميزي جمع شده اند و پياله هاي نيمه و پر شرابشان روي ميزها پيداست. درختهاي سرو كريسمس آرامش عجيبي دارند . آدم ياد آن مصرع مي افتد كه مي گويد :"اي خوشا سرو كه از بار غم آزاد آمد" واقعا انگار از غم رسته اند و به آرامشي جاوداني دست يافته اند. كاش ما هم در نوروزمان به جاي آن ماهي قرمز هاي بيچاره اي كه دست رژين و آيدا مدام اين رو و آنرو مي شوند و آخرش دق مي كنند و مي ميرند چيزي شبيه درخت كريسمس داشتيم. اما نوروز ما همينجوري هم قشنگ است. گفتم نوروز عجيب دلم براي كرسي تنگ شده است. البته هميشه دلم براي اين يك قلم تنگ بوده. اگر ايده تناسخ بودا درست باشد احتمالا من در زندگي قبلي كشاورز ساده اي بوده ام كه يك روز خسته از سر زمين به خانه كوچك كاهگلي اش كه از قضا كمي هم بوي محو پهن مي داده مي آيد ، مي رود زير كرسي ، كفه مرگش را مي گذارد و ديگر بيدار نمي شود. شايد به اين خاطر است زياد هوس كرسي مي كنم. !!

No comments: