Monday, July 30, 2007

زنده باد پاپي


حيوانات دنياي بسيار عجيبي دارند ، بخصوص سگها و تا حدودي گربه ها كه با انسانها زندگي مسالمت آميز ديرينه اي دارند . با پدرم در قطار به شهر محل اقامتمان بازمي گشتيم ، روي دو صندلي كنار هم نشته بوديم و در صندلي پشت يك آقاي مسن با سگش نشسته بود. در راه سگ يكبار سرش را از بين صندلي ما رد كرد ، پدرم به قصد نوازش دستي به سرش كشيد و لبخندي زد و سگ بناي بازي گذاشت ، پشت صندلي قايم مي شد و ناگهان سرش را از ميان دو صندلي رد مي كرد و هيجان زده به ما نگاه مي كرد ، درست مثل تاي-تاي بچه ها !!هنگام پياده شدن قبل از باز شدن درها سرپا ايستاده بوديم و سگ ابراز دوستي و نزديكي زيادي به پدرم مي كرد ، من هم به چشمان درشتش خيره شده بودم تا اينكه نگاهش اتفاقي به نگاه من كه يك نفربا او فاصله داشتم افتاد و آنچنان به نگاه خيره من خيره و عميق شد كه لحظه اي احساس كردم انسان است . تمام بازيگوشي و تحركش قطع شد و به طرز عجيبي به چشمانم خيره شد ، هيچ وقت اينچنين از يك حيوان كه معمولا نگاههايش سبك و لرزان و شاخه به شاخه مي پرد احساسي انسانگونه دريافت نكرده بودم .وقتي داشت ميرفت مدام سرش را بر مي گرداند و در حاليكه دمق به نظر مي رسيد نگاهي به من مي انداخت . از طرفي چندي پيش در اخبار مي خواندم كه ماده سگي به نام پاپي كه در چين زندگي مي كند ، چندي پيش چهار بچه گربه بي مادر را به لانه اش برده و براي آنها مادري مي كند .سگ مهربان چنان به بچه گربه ها عشق مي ورزيد كه انگار آنها فرزندان خودش هستند. پاپي حاضر نبود براي لحظه اي از فرزند خوانده هايش جدا شود. با اين حال ژائو – صاحب سگ – وقتي ديد پاپي بدجوري به بچه گربه ها عادت كرده از بيم تغيير خلق و خوي آنها، دست به كار شد. ژائو، بچه گربه ها را از سگش جدا كرد وهمين مساله باعث شد پاپي دچار افسردگي شديد شود و اعتصاب غذا كند. گزارش ايسكانيوز مي افزايد: مرد چيني سرانجام تسليم سگ شد و بچه گربه ها را به لانه حيوان خانگي برگرداند.پاپي حالا با اشتهاي زياد غذا مي خورد و ساعتها بچه گربه ها را عاشقانه ليس مي زند.
جديدا هم داستان گربه اي به نام اسكار به مجلات معتبر علمي دنيا راه يافته است . اسكار كه در يك آسايشگاه سالمندان زندگي مي كند قادر است مرگ سالمندان را پيش بيني كند ، اين گربه مدتي پيش از مرگ افراد نزد آنها مي رود و دور تخت آنها حلقه مي زند و زمان زيادي را با آنها سپري مي كند . اسكار تاكنون بيست و پنج مرگ را تشخيص داده و همه را متحير كرده است
تمام اين صغرا كبري چيدن ها براي اين شعر زيباي پروين به نام " سگ و گرگ " است ، گوش كنيد :

پيام داد سگ گله را شبي گرگي
كه صبحدم بره بفرست ميهمان دارم
مرا به خشم نياور كه گرگ بد خشم است
درون تيره و دندان خون فشان دارم
جواب داد ، مرا با تو آشنايي نيست
كه رهزني تو و من نام پاسبان دارم
من از براي خور و خواب تن نپروردم
هميشه جان به كف و سر بر آستان دارم
مرا گران بخريدند تا به كار آيم
نه آنكه كار چو شد سخت سر گران دارم
مرا قلاده به گردن بود پلاس به پشت
چه انتظار از اين بيش زآسمان دارم
عنان نفس ندادم چو غافلان از دست
كنون به دست توانا دو صد عنان دارم
گرفتم آنكه فرستادم آنچه مي خواهي
ز خود چگونه چنين ننگ را نهان دارم
هراس نيست مرا هيچ گه ز حمله گرگ
هراس كم دلي بره جبان دارم
هزار بار گريزاندمت به دره و كوه
هزارها سخن از عهد باستان دارم
شبان به جرات و تدبيرم آفرين ها خواند
من اين قلاده سيمين از آن زمان دارم
رفيق دزد نگردم به حيله و تلبيس
كه عمر هاست به كوي وفا مكان دارم
درستكارم و هرگز نمانده ام بيكار
شبان گرم نبرد پاس كاروان دارم
مرا نكشته به آغل درون نخواهي شد
دهان من نتوان دوخت تا دهان دارم
جفاي گرگ مرا تازگي نداشت هنوز
سه زخم كهنه به پهلو و پشت و ران دارم
دوسال پيش به دندان دم تو بر كندم
كنون ز گوش گذشتي چنين گمان دارم
دكان كيد برو جاي ديگري بگشاي
فروش نيست در آنجا كه من دكان دارم
.

No comments: