Monday, March 30, 2009

پيام نوروزي اوباما و پاسخ رهبري به آن


پيام سطحي، تكراري و تبليغاتي باراك اوباما رييس جمهور آمريكا بدرستي مستحق چنان پاسخ گزنده اي از سوي رهبري بود. پيام اوباما از چند بخش تشكيل شده بود: يك بخش مربوط به ستايش تاريخ و ادبيات و تمدن ايراني بود كه تعارفي بيش نبود همانطور كه سلف او نيز بر اين تعارفها خيلي تاكيد مي كرد اما در عمل سياستي ديگر در قبال مردم ايران در پيش مي گرفت. بخش ديگر پيام كه در حقيقت تنها قسمت قابل توجه آن بود اذعان به دراز كردن دست دوستي به سمت ايران بود كه البته با كنايه هايي از قبيل حمايت ايران از تروريسم و سلاحهاي كشتارجمعي نيز همراه بود بطوريكه تا حدودي حسن نيت كل پيام را از ديد حكومت ايران خدشه دار مي كرد. در پاسخ به اين پيام، رهبري ضمن تشبيه دست دراز شده آمريكا به دستي چدني با پوشش مخملي از غياب نشانه ها و علايم حقيقي و عملي اين تغيير پرسيد. از جمله به آزاد سازي اموال ايران توسط آمريكا اشاره كرد يا از حمايت آن كشور از گروهكهاي تجزيه طلب تروريستي پرسيد. همچنين ابقا و تمديد تحريمها از ديگر شبهه هاي رهبري بر اين تغيير بود. بايستي اذعان نمود كه رييس جمهور آمريكا يا بسيار ساده لوح و خوشباور است و با نيت تغيير آمده است يا اينكه با حفظ هدفها تنها تغيير تاكتيكها را براي فريب و پيشبرد استراتژي سابق آمريكا برگزيده است. با توجه به سيطره لابي صهيونيزم بر استراتژي كلان آمريكا كه بر هيچكس پوشيده نيست بسيار بعيد است كه مورد اول رخ داده باشد و اوباما فارغ از قدرتهاي يهودي پشت پرده براي تغيير روابط با ايران حسن نيت جدي داشته باشد. گزينه دوم به نظر نزديكتر به واقعيت است بدين معنا كه اوباما براي پيروزي در انتخابات و پس از آن هم فريب كشورهايي چون ايران با شعار تغيير در سياست خارجي تنها با تغيير تاكتيكها همان سياستهاي سابق را دنبال مي كند. واقعيت اين است كه بحث مذاكره ايران و آمريكا با شرايط فعلي نه ممكن است و نه كمكي به اوضاع داخلي مردم ايران بخصوص قشر اصلاح طلب مي كند. اصولا زماني مذاكره قابل انجام است كه طرفين در يك حداقلي توافق داشته باشند و براي حل و فصل باقي ماجرا به مذاكره بنشينند. بنابر اين داشتن يك فصل مشترك اوليه بين طرفين لازم و ضروري است. حال آمريكا كه با ماهيت ايديولوژيك نظام ديني ايران از اساس مشكل دارد نشستن بر سر ميز مذاكره با ايران بيشتر به طنزي سبك شبيه است تا راهكاري جدي براي برون رفت از بن بست جاري. چشم پوشي حكومت ايران از ماهيت ديني- ايديولوژيك خود به معناي از دست دادن كل حكومت و قدرت است و مسلما حكومت ايران هرگز راضي به آن نخواهد شد. بطور مثال چگونه ممكن است كه ايران را به كنار آمدن با اسراييل كشانيد وقتي كه يكي از بنيانها و اركان ايديولوژيك حكومت ايران نابودي اسراييل است؟! بنابر اين وقوع هر نوع مذاكره سازنده و اساسي با آمريكا منتفي است و تنها مي تواند از سوي برخي سياستمداران در دو كشور به عنوان ابزاري براي فريب افكار عمومي داخلي در مواقع حساسي نظير انتخابات تلقي شود. در ثاني وقتي ما مردم ايران هنوز بر سر ابتدايي ترين اصول دموكراسي و مدنيت با حكومت در جداليم ايجاد رابطه با آمريكا چه سودي براي مردم خواهد داشت؟ اگر به فرض محال مذاكره موفقي بين دو دولت برگزار شود يكي از فرضهاي اساسي آن اين است كه آمريكا ماهيت ايديولوژيك و ساختار حكومت ديني ايران را همانگونه كه هست بپذيرد و حكومت ايران هم قول مساعدتهايي را در زمينه سياستهاي خارجي به آن دولت بدهد. اين كه براي ملت ايران فاجعه است. بنابر اين شادي قشر اصلاح طلب ملت ايران از شنيدن زمزمه هاي مذاكره بي مورد و ناشي از عدم آگاهي آنها از عواقب احتمالي چنين مصالحه اي است. فارغ از تمام مشكلاتي كه با حكومت داريم ايستادگي حكومت ايران مقابل آمريكا در اين برهه تاريخي الحق تماشايي و تحسين برانگيزاست. ايستادگي مقابل دولت متكبري كه دست مداخله جويانه خود را بي شرمانه در هر مملكتي دراز كرده است و مي كند. يك روز مصدق را بر زمين مي زند، يك روز به شاه يك كشور بزرگ دستور ترك مملكتش را ميدهد. يك روز در راستاي حفظ منافع خود طالبان را در افغانستان مستقر مي كند و آسايش و آزادي ملتي را تا مدتهاي مديد از او مي ربايد يك روز بمب هسته اي بر سر زن و كودك بي دفاع ژاپني مي ريزد. يك روز به كودتايي كمك مي كند كه صدام را بر سر كار آورد فردا براي حذف همان جلاد پليد آسايش ملتي را سلب مي كند. يك روز تمدن و فرهنگ و ادبيات ايران را تحسين مي كند و فردا از دادن ويزاي دانشجويي به فرزندان همان تمدن ممدوح به جرم تروريست بودن و بربريت امتناع مي ورزد. يك روز دم از صلح و حقوق بشر مي زند و فردا پشتيبان و ياور لشگر بدذات يهود در نسل كشي ملتي آواره و بي پناه مي شود.

نتيجه يادداشت آنكه پيام اوباما و شعار تغيير آن را حداقل در قبال ايران نبايد چندان جدي گرفت. همچنين مذاكره موثر و اساسي با آمريكا را بايستي از هم اكنون منتفي شمرد و حتي در صورت وقوع نيز خالي از امتيازات جذاب براي مردم اصلاح طلب ايران دانست.

Tuesday, March 17, 2009

عيدتان مبارك


بالاخره رسيدم خانه. كلي حرف و خاطره دارم اما حوصله خيلي كم. استراحتي كه بكنم يادداشتهاي جديد را مي گزارم. پيشاپيش فرارسيدن عيد باستاني را تبريك مي گويم. هر روزتان نوروز، نوروزتان پيروز.
پس از بازگشت پرستوها به خانه صداي پاي بهار را هيچ كس ديگري به زيبايي فريدون مشيري به گوشمان نمي رساند شعر او را در زير مي خوانيد
**************************************

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک

شاخه های شسته ، باران خورده پاک

آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز ازشراب
خوش به حال آفتاب ؛

ای دل من، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمیپوشی به کام
باده رنگین نمیبینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

Sunday, March 01, 2009

بهار و جريان مرموز مرگ و زندگي

به بهار نزديك مي شويم. به فصلي كه دوباره طبيعت از چنگال مرگ مي گريزد و به آغوش گرم زندگي پناه مي برد. اين انتقال مدام طبيعت بين مرگ و زندگي داستاني بسيار پيچيده و مرموز است كه هر قدم كه علم فيزيك پيش مي رود بر ابعاد حيرت آور آن افزوده مي شود. اما دو هزار و پانصد سال پيش وقتي "گوآتما سيذارتا" به اشراق رسيد و "بودا" لقب گرفت ادعا نمود كه در رسوخ بصيرت خود به عمق هستي مشاهده كرده است كه جسم به ظاهر محكم و استوار ما از ذراتي فرا اتمي (ساب اتميك) كه فاقد جسميت واقعي هستند تشكيل يافته كه دوره عمر هر يك از اين ذرات بسيار كمتر از يك تريليونيم ثانيه است. اين ذرات بطور مستمر به وجود مي آيند و از بين مي روند، موجود و ناموجود مي شوند، بسان جرياني از ارتعاشات. اين بدان معناست كه در يك تلنگر انگشت يا پلك زدن چشم، هر يك از اين ذرات تريليونها تريليون بار به وجود آمده و از بين مي روند اما با اين سرعت آدمي جسم را پيوسته در هستي مي بيند. ارزش اين ادعا زماني روشن تر شد كه اخيرا در فيزيك جديد از جمله فيزيك كوآنتم شواهد اعجاب آوري بر صحت چنين ادعايي صحه گذاشته اند. به نظر مي رسد بسياري از عرفا يا پيامبران كه به اشراق و بصيرت رسيده اند چنين تجربه اي داشته اند چرا كه ادعاي بودا در ميان عرفا و پيامبران نيز به چشم مي خورد. پيامبر اسلام (ص) در جايي مي گويد: "دنيا ساعتي است" و از آنجا كه ساعت در عربي به معناي "لحظه" است اين بدان معناست كه دنيا لحظه اي است كه نشان از مرگ و زندگي لحظه اي دارد. همچنين ادعاي مولانا در ابياتي از مثنوي معنوي بر همين واقعيت تاكيد مي كند مولانا مي گويد:


پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتي است / مصطفي فرمود: دنيا ساعتي است

هر نفس نو مي شود دنيا و ما / بي خبر از نو شدن، اندر بقا

عمر همچون جوي نو نو مي رسد / مستمري مي نمايد در جسد

آن ز تيري مستمر شكل آمده است / چون شرر كش تيز جنباني به دست

شاخ آتش را بجنباني به ساز / در نظر آتش نمايد بس دراز


در بيت اول مولانا همان بيان پيامبر (ص) (مصطفي) را بازگو مي كند. و در ابيات بعدي معناي آن را شرح مي دهد. در بيت دوم مي گويد در هرلحظه دنيا نو مي شود و به وجود مي آيد هرچند ما بي خبريم و مي پنداريم پيوسته در بقاييم. در بيت سوم مي گويد عمر و هستي آدمي ساكن نيست و مانند جوي آب در جريان است و مدام نو مي شود هر چند وقتي در جسد خاكي ما جاري مي شود ساكن و پيوسته مي نمايد. بعد در ابيات بعدي توضيح مي دهد كه وقتي شاخه اي را كه شعله آتشي بر سر آن است بسرعت در دست مي جنباني تصور مي كني كه آتش دراز و پيوسته است حال آنكه در حقيقت آن تصوير نقطه اي آتش است كه چون شتاب مي گيرد مستمر و خطي جلوه مي كند كه اين همان مو جود شدن و نا موجود شدن بدن جسماني را خبر مي دهد كه مورد نظر بودا هم بود. به نظر مي رسد با پيشرفت علم، عرفان و دانش در حال نزديكي و تلاقي هستند با اين تفاوت كه عرفا در اثر صيانت نفس و مراقبه، مستقيما به بحر مرموز حقيقت غوطه خوردند و حقيقت آن را دريافتند و علم با قدمهاي تحليلي و مشاهده اثرات پديده ها از وجود چنان حقيقتي خبر مي دهد. عرفا آن حقيقت را مستقيم ديده اند و علم بر اساس مشاهدات غيرمستقيم احتمال وجود چنان جهاني را مي دهد. به نظر مي رسد پيامبران نيز كه مشي آنها بسيار مشابه عرفا بوده است اين عالم حقيقي را ديده اند و به دليل وحدت، هوشمندي، پيوستگي و عظمت آن از آن به "خدا" تعبير كرده اند اما همگي اذعان كرده اند كه در شرح آن كلام كاملا عاجز است و تنها به اشاراتي از ان بسنده كرده اند.