Wednesday, December 31, 2008

انشاء كودكانه در مورد اسلاييل

گرچه اين روزها درد و رنجي كه از فجايع غزه به گوش مي رسد مانع از آن است كه هر خبري يا نسبتي از آن سرزمين مظلوم، خنده اي برلبي بنشاند اما بسيار پيش آمده كه از دل يك تراژدي كمديهايي سر برون كرده است. داستان از اين قرار است كه در مدرسه از دختر دايي كوچكم رژين كه كلاس دوم دبستان است خواسته اند در مورد حوادث اخير غزه انشايي بنويسد و نتيجه متني شده است بسيار خواندني كه از لحاظ نگارشي و دستوري بسيار شبيه به سخنرانيهاي حضرت امام (ره) است. البته محتواي كلام امام كجا و اين انشاي كودكانه كجا! تصوير اصل اين انشا را با دستخط كودكانه نگارنده آن در زير مي بينيد و متن تايپي آن در زير اين تصوير مي آيد. براي ديدن تصوير بزرگتر متن اصلي روي آن كليك كنيد.


متن انشاء در زير تايپ شده است

اسلاييلان به شهر قم كه بزرگترين اسلام است آموختن تا آن شهر را به دين خود دعوت كنند. براي همين به دگران حمله كردند تا دين خودشان را ببرند پيش تا دينه اسلام به خود ملان كردند تا شهر را دعوا كنند و با ديگران بجنگند. چه بد است كه ما مثل اين ها كنيم. چه خوب است كه مثل ديگر آن ها را از دين شهر دور كنيم. دين ما مثل خدا است ولي دين آن ها برق اسلاييل است. چه كارهاي زياد كه از اسلاييل به شهر فلستين كه ما به دين خود دعوت كرده و ما را نكشتند و به شهر ما نيايند. ما دعا مي كنيم كه خدا ما را از دو شهر دعواكنان كه اسلاييل هست و فلستين هست دور كند.

Tuesday, December 23, 2008

بدون اين دل قاطي داره با دلت تلپاتي


ساسي مانكن ، تتلو ، حسين تهي ، اليش مس ، سعيد پانتر ، حسين مخته و بسياري از اين قبيل نامهايي هستند كه اگر شما هم نواجواني با موهاي سيخ سيخ در خانواده يا اطرافيان داشته باشيد حتما به گوشتان خورده است. آري اينجا ايران است و اين صداي نسلي است كه از درون تلاطم يك انقلاب و اعماق ارزشهايي ديني سر برون كرده است و بي مهابا اعلام موجوديت مي كند. نسلي كه مادرش اينترنت و پدرش ماهواره است. نسلي كه از فرياد تمنيات عاطفي و جنسي خود ابايي ندارد و آموخته است كه زمين را دوست بدارد و بدان وفادار بماند. نسلي كه غايت زندگي را لذت و استفاده از لحظه لحظه عمر مي داند و حس لطيفش دمي رنج و ضمختي را نيز بر نمي تابد. موسيقي نوايي است كه از روح زنده يك جامعه بيرون مي آيد و نوع موسيقي شايع هر عصري نمايانگر روح حاكم بر آن جامعه در آن مقطع تاريخي است. موسيقي رپ كه به سرعت در ايران در حال رشد است همان موسيقيي است كه در آن بجاي ترانه بر روي آهنگ صحبت مي كنند. اين موسيقي پرچم نسلي است كه تازه سر از تخم بلوغ برون كرده است و اعلام وجود مي كند. به متن نمونه هايي از اين موسيقي ها توجه كنيد:

آهنگ پارميدا:

واي واي واي پارميداي من كوش؟، واي واي واي ميرم از هوش!.... خارجكي بوس كن منو ، خودتو ملوس كن نرو، بيا كنارم بشين و آي دلو بولوتوس كن نرو، ...آهاااا...واسه قلب تو منم كانديدا، بدون عاشق تو شدم پارميدا، دلم به هيچ سمتي نه پيش نرفت، آخه چقدر خوشگلي بي شرف!!

آهنگ بدو بدو:

....يه ميليارد و دويست ميليون و صدو بيست و دو ارتش، اگه جمع بشن بازم نمي تونن منو بگيرن از قلبش، آخه ساسي با تو خيلي هپيه، محلم نميزاره به بقيه، تو رو دوست داره بهت ميگه ميگه بري خودمو ميكنم تيكه تيكه....بيا بيا بيابيا بيا به من بده لباتو، آخ دلم كرده هواتو.....ببين ددري مدري نداريم خبري نيست از تو كوشي؟؟، شبم زنگ ميزنم رد تماس ميكني تو گوشي؟!!...وااااااي.....در نياري تو قرو فري، خانوم ناز بكني و يهو بري...مارو بپيچي به بازي، يا بگي نميشي تو راضي؟؟

آهنگ جيگيلي:

هي جيگيلي جيگيلي جيگيلي جيگيلي اخماتو وا كن، هي جيگيلي جيگيلي جيگيلي جيگيلي يه نيگا به ما كن،....تو ما رو تا مي بيني عشق تو دلت باز ميگي ني، جيگيلي! جيگيلي! چرا حال ما رو هي ميگيري، منو اذيت ميكني و بعد ميگي تو دلم هيچي ني، اگه منو دوست نداري چرا گل عشقمو مي چيني؟!، بدون اين دل قاطي داره با دل تو تل پاتي، جايي بري ميفهمم ها نرو آخه مگه ول لاتي، جااااان چقدر جيگري تو، دلو هر جا بخواي ميبري تو، از ايورا رد ميشي تو رو خدا يه نيگاهم ايوري كن...

دافي شاپ (داف به معني دوست دختر است):

ماها رپو درس ميديم پس تو مدرسه بيا، اصلا درسو ول كن بيا مغازه دافيا، آره مخ زدم من به اندازه كافي، واسه همينم باز كردم من يه مغازه دافي، اين دافي طبقه دوم عاليه و آسه، ولي اين كه تو بغل منه ماركش آديداسه، اينجا انواع دافيا شدن دسته بندي، انتخاب كن ما ميكنيم واست بسته بندي، اين خانوم كه ميبيني عكسش رو كارت پستاله، اشانتيونش يه دو سه تايي داف خردساله، آره اينجا هر دافي مال يه منطقه است، قيمت پايينم داريم ولي با مقنعه است.....ماها الان بي نهايت دوست دختر داريم، مثل تو نميرم كافي شاپ با دختر داييم....

ديوونه خونه:

مردم امشب توي ديوونه خونم، پسر آهنگاي ساسي مانكن ديوونه كننده است، مناسبه واسه هر قشري آره، حتي واسه اوني كه رو آبه و كشتي داره، آره من دكترم دكتر قلبم، متاهلم ميبيني كه اينم حلقم، ولي زنم پرت شده از طبقاااااااااات، انا اليه راجعون صلوات،....ولي من ميخوام كه با تو فاز بگيرم، اگه بخواي بري كف پاتو گاز بگيرم، شماره بدم؟ چي گفتي؟ ميخواي دوباره بگم..هو هو...اينقدر به من زنگ ميزنن كه سرا گيجن، زنگ خور من دو برابر صدو هيجدست

و خرواري از اين آهنگها كه مي توانيد از سايت دانلود كنيد. اما با نگاهي موشكافانه تر به متن اين ترانه هاي رپ مي توان عناصر مشتركي را در همه آنها مشخص كرد. يكي محوريت بي پرده عشق زميني و اصرار بي مهابا و فرياد گونه بر جنسي بودن آنها، نوعي سهل انگاري و سبكسري كه انگار مي خواهد به مخاطب بقبولاند كه موسيقي سرگرم كننده مي تواند فاقد محتوا و معنا و صرفا با لحن و متني سبكسرانه و چيب موجبات هيجان و لذت را فرآهم آورد و البته يك عنصر طغيان در برابر نظم موجود سنتي و حكومتي كه منجر به دستگيري و برخورد با اين خوانندگان تحت عنوان مبتذل و شيطان پرست از سوي حكومت ديني شده است. در واقع نيز اغلب اين آهنگها كه بصورت زير زميني توليد مي شوند فاقد معاني و بار ارزشي هستند و برخي نظير "دافي شاپ" حتي پرده دري بيش از حد و تبليغ فحشا نيز مي كنند. در حاليكه مي توان بسياري از آهنگهاي رپ لس آنجلسي را كه از خارج كشور توليد مي شوند را حاوي بار مثبت ارزشي تلقي كرد نظير ترانه رپ "به نام زن" از فريناز كه در آن با يادآوري مقام زن در كنار مرد به بياني مطبوع دختران ايران را از تجمل پرستي و ظاهر بيني نهي و به دروننگري و سادگي توصيه مي كند. اينكه چرا موسيقي رپ ايراني تندروانه ، بدون محتوا و حتي مشوق ضد ارزشهاست و در مقابل رپ ايراني لس آنجلسي اغلب معنا دارتر و يا حداقل فاقد تبليغ ضد ارزشهاي بديهي است دلايل گوناگوني وجود دارد. يكي اينكه نوجوان امروزي كه در داخل ايران با فضاي باز ماهواره و اينترنت پرورده شده در جامعه با محدوديت شديد و سركوب مواجه مي شود و بنابراين بغضي در گلو دارد كه او را به تندروي لجاجت گونه مي كشاند. گويي كه مي خواهد چنگي خصمانه بزند بر گلوي سنتي كه فضاي زندگي آزاد- آنگونه كه او مي پسندد- را بر او تنگ مي كنند. در صورتيكه خوانندگان خارج كشور در فضايي آزاد بنا به سليقه شخصي خود زندگي ميكنند و بغض و كينه اي از چيزي ندارند پس ترانه هايشان هم كمتر معطوف به عقده گشايي و بيشتر مصروف توليد سرگرمي شاد و حتي سازنده و مويد ارزشهاي مثبت است. از طرف ديگر رپ زيرزميني داخل كشور از اين پنهان بودن و ناشناخته بودن هويت خود براي بيان هر حرفي استفاده مي كند در حاليكه توليدات رپ لس آنجلسي داراي هويت رسمي و شناسنامه آشكار است كه اين حتي به نوعي خود-سانسوري و محافظه كاري خوانندگان آن نيز ممكن است منجر شود.

اما در مورد رپ داخل از ترويج ضد ارزشهاي بديهي نظير فحشا و استعمال دود و دارو كه بگذريم تهور و تطور اين نسل جديد را كه در اعلام موجوديتي چنين دليرانه نياز هاي عاطفي، جنسي و اجتماعي خود را فرياد زده است را بايستي به فال نيك گرفت. اين نسل جديدي كه فرضا تمنيات جنسي خود را اينگونه با اخلاص فرياد مي زند بسيار پاكتر و يكرنگ تر و يكرو تر از سنتياني است كه اغلب زندگيهاي پنهان و نيمه تاريكي نيز در پس اين ظاهر زاهدانه دارند. اين نسل جديدي كه روز به روز قويتر و گسترده تر مي شود به همان نسبت نيز در ستاندن حقوق و آزاديهاي اجتماعي خود از سيستم حاكم و سنتي جامعه جسور تر و جديتر مي شود. اما متاسفانه با داشتن سيستم ايديولوژيك ديني خشك و انعطاف نا پذيري كه حكومت ديني تنها بخشي از آن است به جاي توجه به نيازهاي اين نسل كه به عالم خارج مرزها نظر دارد اما در داخل مرزها زندگي ميكند تقابل با آنان و سركوب آنها روز به روز افزايش مي يابد تا اين قشر را نيز بدان سو سوق دهند تا ناچار شوند براي تامين نيازهايشان تزوير و نفاق در پيش گيرند و پنهانكارانه در كوره راههاي پر پيچ و خم لذت كه چراغي نيز برايشان آويخته نيست آنچنان بي راهنما و تنها گام نهند كه اي بسا طعمه فحشا، اعتياد يا هزاران درد بي درمان ديگر شوند. اما از ميان تمام اين تحليلها و تفسير هاي گوناگون حقيقت تلخ گزنده اي بديهي به نظر مي رسد و آن اينكه فرهنگ لذت محور و بي ريشه آمريكايي مي رود تا قويترين ملتها را نيز در خود ذوب كند و كسي را ياراي جلوگيري از ورود آن نيست مگر طالبان را.

Saturday, December 13, 2008

ايرانيان و سرطان پيشرونده اسراييل


اوباما هم آمد و برخلاف پندار برخي از ساده لوحان داخلي با انتصابات اخير خود نشان داد كه خط مشي سياست خارجي اين كشور چندان به تغييرات كابينه دولت وابسته نيست. بخصوص انتصاب هيلاري كلينتون كه با عرض پوزش از خوانندگان اين مقاله به بهترين تعبير مي توان از او به "ماده سگ هار صهيونيزم" ياد كرد نشان داد كه او و كابينه اش ممكن است حتي خطرناكتر از بوش براي ايران باشند. در اين ميان اما نكته ظريفي در مقايسه تقابل اروپا-تهران با تقابل آمريكا-تهران وجود دارد كه اغلب از ديد تحليلگران مكتوم مانده است. اين تفاوت آنجا آشكار مي شود كه به ياد بياوريم در مناقشه هسته اي ايران و آمريكا حتي تا يكسالي پس از به روي كار آمدن دولت نهم اروپاييها ترمز آمريكا در سازمان ملل براي صدور قطعنامه ها و تحريمهاي شديد عليه ايران بودند. معمولا انگلستان، فرانسه و آلمان در كنار روسيه و چين عدم تمايل خود را براي تحريم ايران و تمايل خود را براي مذاكره آشكارا اعلام و اعمال مي كردند. اما چه شد كه كشوري چون انگلستان در مدت كوتاهي پس از آن كاسه داغتر از آش شد و در فشار بر ايران از آمريكا نيز پيشي گرفت؟ كساني كه به دقت روند تكاملي مناقشه غرب با تهران را زير نظر داشته اند تصديق خواهند كرد كه اروپا زماني عليه ايران شعله ور شد و در كنار آمريكا قرار گرفت كه رييس جمهور ايران بر موضع "فروپاشي اسراييل" و "هولوكاست" انگشت نهاد. به بيان ديگر برنامه تحت كنترل هسته اي تهران براي اروپاييها به تنهايي چندان جديتي نداشت كه آنها را در مواضع خصمانه با آمريكا كاملا همسو كند بلكه پس از تهديد ايران به انهدام اسراييل آنها در كنار آمريكا قرار گرفتند. به عقيده نگارنده سطور اروپاييها و بخصوص انگلستان از آنجا مواضع خود را عليه تهران شدت بخشيدند كه خوف آن در دلشان رخنه كرد كه مبادا با فروپاشي اسراييل يهوديها دوباره به اروپا بازگردند و همان مشكلاتي را ايجاد كنند كه پيش از جنگ جهاني دوم ايجاد كرده بودند. يهوديها آنطور كه همه و بخصوص اروپاييها مي شناسند قومي تيزهوش، مزور و قدرت طلب هستند كه در هرجايي كه فزوني گرفته اند با در دست گرفتن اهرمهاي قدرت و ثروت تعادل را به نفع خود بهم زده اند. هر اروپايي مطلع-از-تاريخ هر چند ممكن است به زبان از جنايات هيتلر عليه يهود اعلام انزجار كند اما در دل مي داند كه اروپاي امروز عدم حضور اين قوم مشكل آفرين را مديون هيتلر است. در حقيقت در پايان جنگ جهاني دوم و پس از جنايات هيتلر اين انگلستان بود كه با تزوير خود دستاويزي مناسب يافت و براي كم كردن شر يهود از اروپا آنان را فوج فوج به اميد سكونت در سرزمين آرماني راهي سرزمينهاي فلسطيني كرد. شايد به همين دليل باشد كه امروز يهوديها و بخصوص اسراييليها بسيار از انگليسيها متنفرند چراكه هر چند خيلي دير اما بالاخره فهميدند كه چه كلاه گشادي سرشان رفته است. اگر امروز اهرمهاي بزرگ قدرت در اروپا مانند آمريكا در دست صهيونيزم نيست ابتدا به دليل همت هيتلر و سپس تدبير انگلستان است. لذا تمام نگراني اروپايي ها و بخصوص انگلستان قضيه فروپاشي اسراييل و بازگشت يهوديان به اروپا است كه مي تواند تعادل اروپا را بهم ريخته و چون آمريكا آنان را نيز برده و كارگزار صهيونيستها قرار دهد. بنابر اين گرچه اروپا و آمريكا هر دو نگران اسراييل در برابر ايران هستند اما نگراني يكي از سر همدردي و تعهد و نگراني ديگري از سر تخاصمي پنهان است. البته بايد گفت كه حتي در غياب مساله اسراييل نيز موضوع برنامه هسته اي ايران براي آمريكا كه همواره از پارادايم سلطه گري و توازن قدرت به منطقه مي نگرد موضوعيت پيدا مي كند كه در كنار اين مساله البته بايستي به مساله امنيت به خطر افتاده آمريكا نيز در برابر آنچه آنها "تروريسم" مي خوانند نيز اشاره كرد. اما جالب اينجاست كه تخاصم ايران و اسراييل هر چند پس از انقلاب ايران به اوج رسيد اما در دوران پيش از انقلاب اغاز شده بود. براي روشنتر شدن زواياي اين تخاصم مصاحبه هاي اخير شاه با مايكل والاس و اوريانا فالاچي بخوبي مشخص مي كند كه شاه اين اواخر بسيار نگران نفوذ اسراييل در منطقه و دخالتهاي آنها بود. بنابر اين جدا از بعد ايديولوژيك دشمني با اسراييل كه تماما مربوط به پس از انقلاب مي شود و تاثير گرفته از تخاصم تاريخي يهود و اسلام است يك بعد بزرگ دشمني با اسراييل به منافع ملي كشورمان باز مي گردد كه حتي پيش از انقلاب طليعه هاي آن از افق سر زده است. اسراييل در صورت يافتن ثبات در منطقه قدرت خود را گسترش داده و در غياب فيزيكي استعمار و امپرياليسم گذشته به عنوان مجراي نفوذ آمريكاييها بر توازن قدرت در منطقه تاثيري جدي خواهد گذاشت. حضور اسراييل در منطقه كه از زاويه ديدي ديگر مي توان آز آن به بذر كاشته شده آمريكاييها در منطقه براي روز ثمر ياد كرد بطور قطع به تسلط بيشتر آمريكا در منطقه و به ضرر منافع ملي كشوري چون ايران خواهد انجاميد. بنابراين فارغ از ديد ايديولوژيك و مذهبي و تنها از ديد منافع ملي نيز فروپاشيدن اين غده سرطاني بايستي آرزوي هر ايراني وطن پرست باشد. حتي از منافع ملي نيز كه بگذريم از زاويه ديد "احساسات انساني و وجداني" هيچ تحليل و توجيهي براي اين وجود ندارد كه قومي پس از تصاحب سرزميني ديگر دولتي جديد تشكيل دهد و آغاز به ساختن كشوري مستقل بر زمين غصب شده از ديگران بكند. به بيان ديگر فرياد امروز مردم ايران در انزجار از جنايات صهيونيزم و همدردي با ملتي كه شجاعانه در برابر باطل ايستاده است در كنار سكوت شرم آور اعراب نشانگر آن گوهر زرين تمدن ايراني است كه نژاد پستي چون اعراب را مايه اي از آن نيست. هر چند از سويي مواضع تند و بي ضرورت برخي دولتيان امروزايران منجر به اتحاد دشمن و تنگ شدن و كند شدن عرصه عمل براي تضعيف اسراييل شده و از سويي ديگر سياستهاي داخلي غلط حكومت ديني ايران به غريبه پرستي مردم تا حد زيادي دامن زده است اما هر ايراني آزاده بايستي فارغ از اختلافات درون- خانوادگي مقاومت در برابر سلطه و دخالت بيگانه و از جمله نابودي اسراييل را همواره جزوي از مطلوبات خويش مطمح نظر داشته باشد.

Sunday, December 07, 2008

كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت


نزديك كريسمس بود. از وسط بازار سنگفرش ميدان پيكادلي مي گذشتم. در دو سوي بازار، پاساژها و مغازه هاي رنگا رنگ و پر سرو صدا، بوي تند قهوه و در ميانه معبر سنگفرش نيز هر از گاهي گروهي از شعبده بازها يا رقاصان و نوازنده هاي راك هاي و هويي به پا كرده بودند. شنيدم انگار كسي صدايم مي كند ديدم دختري است با موهاي بور بلندي كه بر پالتوي قهوه ايش ريخته بود. مي خنديد و مي آمد، از دفتر و دستك دستش تازه گرفتم كه مربوط به موسسات خيريه يا تبليغات است. نمي دانم دقيقا چه چيزي باعث شد كه براي اين يكي حوصله كردم و ايستادم. آمد و گفت از طرف موسسه خيريه دانشگاه براي بچه هاي بي سرپرست پول جمع مي كنند. گفت هر چقدر مي خواهي بده. دماغش از سرما سرخ شده بود و لبخند ي بر لب داشت. از سوز سرما چشمهايش ميان خنده، تر شده بود. گفتم كجايي هستي؟ گفت مجارستاني ، و وقتي او پرسيد گفتم ايراني هستم. من با افتخار مي گفتم ايراني هستم و گرچه او هم كمي هيجانزده شد اما واقعا ندانستم غرور من از ايراني بودنم با آن احساسي كه در او پديد آمده بود تناسبي داشت يا نه. همچنان مي خنديد، هنوز مثل آينه آن صورت و چشم و لب زنده و خندان را به خاطر دارم. دست كردم جيبم كمي مردد و در نهايت تنها دو پوند به او دادم!!! و گفتم كه كمك دانشجويي است. به محض ديدن دو پوند حس كردم هيجان و خنده اش يك لحظه فرونشست اما آن را به سرعت باز يافت و دو باره لبخند زنان "برچسبي" از جيبش بيرون آورد كه در عكس بالا مي بينيد. گفت: اينجا نوشته است "گورانگآ" به زبان مجاري يعني "شاد باشي"". مو بر بدنم سيخ شد. اين جمله را با معنيش آنچنان زنده و زلال و هيجانزده گفت كه پس از تماشاي برچسب محو تماشاي خنده اش شدم اما خوب مي فهميدم كه با خنده اول كمي تفاوت مي كرد. از آن روز يكسالي مي گذرد اما هنوز خيلي تلخي در دلم مانده كه چرا بيشتر كمك نكردم. چقدر تلخ بود وقتي كه آن لبخند كمي سنگين شد. آدم گاهي كارهايي مي كند كه واقعا دليل قانع كننده اي براي آنها ندارد. گاهي خودم را تسلي مي دهم كه شايد ذهنم درگير دعواي حقوقيي بود كه با دولت بر سر ويزا داشتم يا شايد اصلا آن لحظه پول نقد زيادي همراهم نبود. هيچ وقت فكر نمي كردم قصوري اينچنين اندك اينقدر پشيماني و ندامت برايم بياورد. آن برچسب را روي صفحه كامپيوتر لپ تاپم زدم. هنوز هم اينجاست. لبهاي خورشيد خانم در اثر تماس دستم محو شده و كلمه "شاد باشي" پايين آن هم همينطور. اما همچنان از ميان اين تصوير كه روز به روز رنگ و رويش محو و كم اثرتر مي شود خنده هايي را ميبينم كه تا آخرين روزهاي عمرم نيز فراموش نخواهم كرد
نمي دانم چرا هميشه آن خاطره اين شعر حميد مصدق را در ذهنم تداعي مي كند شايد نسبتي ميان ندامت اين حكايت و ندامت من باشد گوش كنيد.

..................................

تو به من خندیدی!
و نمی دانستی، من به چه دلهره,از باغچهء همسایه سیب را دزدیدم.
باغبان از پی من تند دوید.
سیب را دست تو دید، غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و سالهاست هنوز، خش خش گام تو تکرار کنان
میدهد آزارم
من در اندیشه این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
..