Sunday, April 27, 2008

فروپاشي اجتماعي

امروز دو يادداشت مي نويسم. يكي به رسم معمول و ديگري به مناسبت شبزدگي آسمان وطن كه مثل درد دندان در نيمه شب، آرام و قرار آدم را مي گيرد. طليعه "فروپاشي اجتماعي" از افق خانه سر برافراشته است و كاري از كسي بر نمي آيد. تورم، شكاف عميق ميان غني و فقير، غوغاي فحشا و اعتياد، افزايش آمار خودكشي ، و سرانجام مهاجرت غريبانه دانشجوها ، دانش آموختگان و متخصصين كه چشم اميد هر دياري هستند، نشانه هايي از آغاز اين فروپاشي است. بي شك قطار سرنوشت كشور در حال ورود به يكي از تاريكترين دوران تاريخ خود است. جالب اينجاست كه تمام اين اثرات تا الان معلول سياستهاي داخلي نادرست اداره كنندگان فعلي كشور و همچنين موج تورمي جهاني است كه آمريكا را فراگرفته و به شتاب خود را از اروپا به خاورميانه رسانده است. در حقيقت هنوز تحريم جدي كه بتواند پايه هاي اقتصاد را بلرزاند آغاز نشده و با تحريم "صنعت گاز" كشور كه در آينده نزديك از سوي بريتانيا به ساير متحدانش پيشنهاد خواهد شد ضربه هاي شديد و عواقب بسيار ناگوارتري در انتظار كشور و مردم باشد. البته بسيار بعيد به نظر مي رسد كه غرب ايران را در حال غني سازي اورانيم بيش از يك يا دوسال تحمل كند. چرا كه اگر در نقطه اي ايران اعلام كند كه مجهز به سلاح اتمي شده است ، مانند كره شمالي ديگر اقدامي عليه آن ممكن نيست و غرب مجبور خواهد شد امتيازهاي بسياري به ايران بدهد و يا شراكت ايران در سلطه بر خاورميانه را بپذيرد. بنابر اين به احتمال زياد پيش از آن نقطه غير قابل بازگشت اقدامي عليه كشور انجام خواهد شد. يعني گرچه دوران تحريم مانند تحريم عراق بطول نخواهد انجاميد اما كشور و كلا وضع خاورميانه پس از اقدام نظامي غرب وارد وضعيت مبهم و بسيارخطرناكي خواهد شد كه تصور آن لرزه بر اندام مي اندازد. مي توان احتمال داد كه در صورت هر گونه اقدام آمريكا عليه ايران ، ايران عليه اسراييل دست به اقدام خواهد زد و آنگاه بسيار محتمل خواهد بود كه اسراييل از سلاحهاي نا متعارف يا حتي هسته اي استفاده كند. از زماني كه غرب با تدبير انگلستان بطور محترمانه اي يهودي ها را از اروپا اخراج كرد و در سرزمينهاي اشغالي جا داد، دولت اسراييل تلاشهاي بسياري انجام داد كه يهودي ها را از سراسر نقاط جهان به اين سرزمينها فرا بخواند و به آنها تضمين بدهد كه امنيت را در حد اعلا براي آنها تامين خواهد نمود. بنابر اين در صورت كوچكترين نا امني ، مردمان اين كشور كه در اروپا در ناز و نعمت بودند آغاز به بازگشت به اروپا خواهند نمود كه اين براي اروپا و اسراييل هر دو غير قابل تصور است و منجر به فروپاشي اسراييل خواهد شد. بنابر اين آنها به هر نوع عاملي كه منجر به اين فروپاشي شود به شدت و قصاوت پاسخ خواهند داد.از طرفي اگر حكومت ايران با اين شرايط در حال تلاش بي امان براي رسيدن به سلاح اتمي نيست سخت در اشتباه است چرا كه حالا كه هزينه هاي چنين عملي را دارد مي پردازد پس چه بهتر كه هر چه سريعتر به اين سلاح دست يابد. در شرايط فعلي تنها عامل بازدارنده عليه تحريم و تهاجم غرب ، اعلام ورود ايران به جمع كشورهاي داراي كلاهك اتمي است. همانطور كه كره شمالي پس از رسيدن به اين سلاح در عمل غرب را خلع سلاح نمود و همانطور كه صدام سر انجام نتوانست به اين ابزار بازدارنده دست يابد و غرب كه از اين موضع كاملا مطلع بود با جسارت تمام بر او تاخت و تاج و تختش را در هم شكست. احتمال ديگر اين است كه بر خلاف ادعاي مسوولين در صورت تهاجم آمريكا به تاسيسات هسته اي و نظامي ايران ، ايران چندان پاسخ جديي نشان ندهد كه در اين صورت غرب در محاصره اقتصادي و نظامي ايران جسورتر خواهد شد و و چون تاسيسات هسته اي قبلا آسيب ديده اند و ديگر از حيث دستيابي ايران به سلاح هسته اي خطري متوجه نيست اين ماجرا مانند عراق وارد يك دوران سياه بلند مدت محاصره نظامي و تحريم اقتصادي خواهد شد. متاسفانه در صورت بروز هر كدام از احتمالات بالا ، فروپاشي اجتماعي در كشور باز نخواهد ايستاد و تا نابودي زير ساختهاي فرهنگي و اجتماعي جامعه پيش خواهد رفت. اما ستاره اميدي پس از اين فروپاشي در آسمان كشور خواهد درخشيد. روزي را مي توان ديد كه بي بديل ترين دموكراسي و بي نظير ترين جامعه فرهنگي در خاورميانه بر ويرانه هاي اين فروپاشي در ايران ساخته خواهد شد چرا كه جامعه ايران يكي از معدود جوامع منطقه است كه طعم تلخ حكومت ايديولوژيك ديني و ماهيت ساده لوحانه ايديولوژي ماركسيستي را با جان و دل چشيده و دوباره اسير آنها نخواهد شد در حاليكه تازه در بسياري از ملل خاورميانه نظير تركيه كه از سرنوشت كشور همسايه هنوز درس نگرفته اند تازه جنبشها بسوي حكومت و نهادهاي سياسي ديني در حال بيدار شدن است. . .

Saturday, April 26, 2008

يازده سپتامبر


حرف خوب را از هر كسي بايد پذيرفت هر چند آن فرد كسي باشد كه چندان دوستش نمي داريم. چند وقت پيش رييس جمهور ادعايي را مبني بر تشكيك در واقعه يازده سپتامبر مطرح كرد كه بازتابهاي تندي را در رسانه هاي جهاني داشت، بخصوص رسانه هاي غربي كه بنا به امر قدرتهاي بزرگ مشغول زمينه چيني و آماده كردن افكار عمومي جهان براي برخورد با ايران هستند . گرچه اين سخنان رييس جمهور در يك سخنراني داخلي مطرح شد اما مشتاقان بيشتري در خود آمريكا دارد كه واقعه يازده سپتامبر را آنچنان ساده و بي حرف و حديث نمي دانند. بعد از يازده سپتامبر كميته هاي مختلفي براي تحقيق پيرامون اين واقعه تشكيل شد. نه فقط كميته هاي دولتي بلكه بسياري از خانواده هاي قربانيان اين حادثه با كمك از اهل فن تحقيقاتي را آغاز كردند كه نتايج آنها حكايت از اسرار و نقاط كوري داشت كه دولت بوش هر گز به آنها پاسخ قانع كننده اي نداد. يكي از اين گزارشات را اينجا ببينيد. در واقع ادعاي اخير سوال بسياري از مردم دنيا بود كه نمي توانستند با عقل سليم بپذيرند كه با آن همه تدابير امنيتي شديد كه در فرودگاههاي آمريكا حاكم است سه هواپيما ربوده شوند، با وجود دستگاههاي دقيق راداري از مسير اصلي منحرف شوند و پس از پيمودن مسافتي در آسمان آمريكا دو تا از آنها به سمت برجهاي دوقلو و يكي به سمت كاخ سفيد بروند و آن دو خود را به برجها بكوبند و سومي منهدم شود. تشكيك بر اين ماجرا از همين استدلال ساده آغاز مي شود و به نقاط كارشناسانه و مستندي كه در گزارش ويديويي (لينك بالا) مشاهده مي كنيد ادامه مي يابد. نمي توان با قاطعيت ادعا كرد كه مقامات آمريكا از اين حمله آگاه بوده اند و عمدا چشم بسته اند تا اتفاق بيفتد يا اينكه خود هيات حاكمه يا بخشي از آن در آن بطور غير مستقيم نقش داشته اند اما مي توان گفت كه نكات بسيار مشكوكي در اين ماجرا وجود دارد كه هنوز پاسخ روشني دريافت نكرده است. در حقيقت رييس جمهوري در اين ماجرا و بسياري از ماجراهاي از اين دست احساسات ضد امپرياليستي را در سراسر جهان هدف قرار مي دهد و در پي تبديل شدن به يك "رهبري جهاني" عليه آمريكاست. اين نكته براي بسياري از ايرانيها ممكن است قابل تصور نباشد زيرا به جرات مي توان گفت كه در خاورميانه پس از اسراييل جامعه ايران آمريكا-دوست ترين جامعه است. در حاليكه در بسياري نقاط ديگر جهان احساسات ضد آمريكايي به سرعت در حال اوجگيري است و رهبري ايران اين نكته را بخوبي دريافته و در صدد بدست گرفتن رهبري اين جريان است. مقصود رييس جمهور نيز مبني بر "مديريت بر جهان" چيزي جز اين نيست. در همين ارتباط شايد شنيده باشيد كه بر اساس يك نظر سنجي كه اخيرا در شش كشور عربي انجام شد سيد حسن نصرالله و احمدي نژاد محبوبترين رهبران جهان شناخته شدند. اما دول غربي نشان داده اند كه آنجا كه منافع ملي و امنيت مليشان تهديد مي شود از درنده ترين حيوانات هم بدتر مي كنند ، ماجراي تحريم غير انساني هفده ساله عراق، وحشيگري آمريكا در هيروشيما و ناكازاكي و بمباران مردم ايران توسط صدام و با بمبهاي غربي مثالهاي كوچكي از اين خصلت حيواني آنهاست. در ضمن همراهي افكار عمومي جهان عرب هم سودي به حال اين جنبش ضد امپرياليستي نخواهد داشت زيرا در جهان عرب در فقدان كامل دموكراسي و آزاديهاي سياسي، مردم هيچكاره اند و پادشاهانشان نيز كه سكان كشور را در دست دارند رفيق دزد و شريك قافله اند. اما نتيجه اين نزاع هر چه كه باشد بي شك بزرگترين بازندگان و آسيب ديدگان آن ما مردم ايران هستيم.. ،

Tuesday, April 22, 2008

بيگانه


نيمه شب از خوابي عميق مي پرم، در خانه تنهايم. روي تخت مي نشينم. يك لحظه احساس مي كنم كسي از مقابل در اتاق رد مي شود. بلند مي شوم و مي آيم داخل نشيمن. بين وحشت و ناباوري كسي را ميبينم عينا شبيه خودم، با همين لباسها اصلا خودم را مي بينم روي كاناپه نشسته است. آرنج دست راستش را روي دسته كاناپه گذاشته و انگشتان دست راستش را روي شقيقه اش. به كتابي كه در دست چپش گرفته خيره است، حتي پلك هم نميزند. تمام صفحات كتاب سفيد و خالي است. ناگهان از پشت سر ، در اتاق تلويزيون صدايي مي شنوم ، برميگردم ، يك "من" ديگر هم مقابل تلويزيون نشسته است. بالاي سرش مي روم. دستهايش روي پاهايش رها شده است و به تلويزيون چشم دوخته ، تلويزيون برفك است. آز آشپزخانه صدايي ممتد و زمزمه وار مي آيد. انگار كسي به زبان محلي آهنگي را زمزمه مي كند. حالا تمام بدنم مي لرزد و عرق سردي روي پيشانيم نشسته است. با اين وجود لرزان و وحشتزده به سمت آشپزخانه مي روم. يك "من" ديگر روي موكت كف آشپزخانه نشسته است ، كودكي را كه قنداق است روي پاهايش دراز كرده است و در حاليكه پاهايش را تاب مي دهد آواز لالايي را به زباني زمزمه مي كند كه نمي فهمم، خودم هستم اما صدايش صداي زني از قبايل محلي جنوب است، به او نزديك مي شوم، چشمهايش به كودك نوزاد خيره است، پس از مدتي كه چشمم به تاريكي آشپزخانه عادت مي كند چشمهاي خيره اش را ميبينم كه مدام اشك مي ريزد. قنداق كودك خالي است. ديگر از شدت ترس نمي توانم حركت كنم، دلم مي خواهد خودم را از پنجره آشپزخانه پرت كنم بيرون اما چيزي از جنس كنجكاوي مرا از اين كار باز مي دارد. آز آشپزخانه بيرون مي آيم، از مقابل آيينه بلند راهرو رد مي شوم، يك لحظه مي ايستم به عقب بر مي گردم تصويري در آيينه نيست...خداي من....مقابل آيينه ام اما تصويرم در آن نيست. گلويم خشك است و يك حالت تنگي نفس شديد دارم. انگار چيزي گلويم را مي فشارد. در آيينه متوجه يكي ديگر مي شوم كه قبلا متوجهش نشده بودم بر مي گردم و به طرفش مي روم ، سرپا ايستاده است و دستهايش را به شيشه پاسيو تكيه داده است. انگار كه در حال فرياد زدن با چشمهاي بسته خشكش زده باشد. انگار كه در حال شكنجه منجمد شده باشد. چشمهاي بسته بهم فشرده و دهاني كاملا باز. از اتاق خواب كنار اتاقم صداي ناله هاي دختركي مي آيد. داخل اتاق مي شوم. روي تخت پيكر عريان "من" و دختركي را مي بينم كه نيمتنه پايين آنها را ملافه مخملي سبزي پوشانده است. دخترك طاقباز دراز كشيده و پسر روي او در حاليكه دست چپش را پشت كتفهايش گرفته با دست راست از پشت سر موهاي دخترك را چنگ زده است. آنها هم خشكشان زده انگار زمان در همان لحظه متوقف شده است. "من" را مي بينم كه پيشانيم را به پيشاني او چسبانده و نگاهم در نگاه بي هدفش طلسم شده است. چانه درخترك بالاتر آمده و دهانش نيمه باز است. بر مي گردم كه از اتاق خارج شوم كه ناگهان دخترك اسمم را صدا مي زدند، بسويشان برمي گردم ، اما خبري نيست هنوز بي حركتند، به صورتشان كه نزديكتر مي شوم قطره اشكي از چشمان خيره دخترك روي گونه هايش مي غلطد. بغضم مي گيرد. حالا آهسته گريه مي كنم- دستم را روي سرش مي گذارم و در گوشش زمزمه مي كنم : "گريه اي نبودم.... بودم؟" قطره اشك ديگري بر گونه اش مي افتد اما همچنان چشمهايش به بالا خيره است. به اتاق خودم بر مي گردم. هنوز پاهايم مي لرزد اما كمتر مي ترسم. مي نشينم و سرم را بين دو دستانم مي گيرم. همه چيز مثل يك خواب مي ماند اما واقعيت دارد چون هنوز سايه هاشان را بيرون اتاق مي بينم و زمزمه هايشان را مي شنوم. به محض اينكه روشني سحر در هوا ظاهر مي شود، زمزمه ها بالا مي گيرد و جنبشي در خانه حس مي كنم. "بيگانه ها" يكي يكي به حركت در مي آيند ، از جاي بلند مي شوند و به سمت من مي آيند اما در فاصله نزديكي از من ناپديد مي شوند. حالا ديگر چند سالي است به حضورشان عادت كرده ام، هر شب درست پس از نيمه شب مي آيند و روشني كه در هوا پديدار مي شود بسوي من ناپديد مي شوند. ديگر بيگانه اي در ميان ما نيست. شايد از ابتدا هم نبوده است.

Saturday, April 19, 2008

درسهاي جزيره كهنه

انگلستان سرزمين آموزنده اي است كه از مردمان آن چيزهاي زيادي مي شود آموخت. مردم اين كشور خصلتهاي خوب و بد زيادي دارند اما سه مشخصه در نگاه اول بسيار به چشم مي آيد: سلامت جسم و روح ، فرهنگ تفكرو مطالعه و سومي فرهنگ گفتگو است. گرچه سلامت جسم و روح بيشتر برخاسته از خصوصيات ژنتيكي است اما فرهنگ تفكر و گفتگو دو مقوله اي است كه با الگوبرداري و تبليغات مي توان آنرا در جوامع ديگر نيز نهادينه كرد. يك روز جايي مي رفتم پس از پياده شدن از اتوبوس و بيست دقيقه پياده روي به جاي سوت و كوري رسيدم. تنها آدرسي كه از دفتر مورد نظر داشتم يك پرينت از نقشه گوگل بود كه مكان دقيق آن دفتر را روي نقشه نشان مي داد. از جايي به بعد ديدم كه ديگر نقشه گوگل با جايي كه در آن هستم خوانايي ندارد. نزديك غروب بود و هيچ احدالناسي هم آن دوروبرها ديده نمي شد جز يك رفته گر پير كه با دندانهاي يك در ميان ريخته اش گاهي براي خودش مي خنديد و من فكر كردم ديوانه است. هر چه اين طرف و آنطرف را نگاه كردم مغازه اي يا آدم درست و حسابي نديدم تا راهنمايي بخواهم. مردد بودم كه اصلا با اين پير مرد مفلوك خل و چل صحبت كنم يا نه. اما در نهايت چاره اي جز آن نديدم. جلو رفتم و سلام كردم گفتم دنبال آدرسي مي گردم اما فكر مي كنم گم شده ام. آدرس را از دستم گرفت نگاهي به آن انداخت. بعد جاروي بلندش را به درختي تكيه داد از جيبش عينك مطالعه اي بيرون آورد و به چشم زد و بعد از جيب سمت راستش نقشه اي بيرون آورد و رو به من گفت من اصلا به گوگل اعتماد ندارم ، هميشه نقشه اي همراهت داشته باش پسر جان. من هم هاج و واج نگاهش مي كردم ، داشت به دقت نقشه را مطالعه مي كرد و در كمال ناباوري مي ديدم كه چطور در عرض بيست ثانيه از يك رفته گر مفلوك خل و چل به هيات يك استاد دانشگاه متفكر در آمد!!!! خلاصه بعد از بررسي نقشه با دقت و حوصله فراوان برايم مسير درست را توضيح داد و بعد از خداحافظي مي ديدم كه چگونه وقتي عينك و نقشه را در جيب گذاشت و دوباره جارو را به دست گرفت همان پيرمرد مفلوك شد كه بود. بعد ها با چنين نمونه هايي بسيار برخورد كردم و ديدم كه اين مردمان چطور براي هر چيز كوچكي فكرشان را به كار مي اندازند و فرهنگ تفكر و مطالعه چگونه در ميان آنها نهادينه شده است. در مورد گفتگو هم همينطور است. بسيار به فرهنگ مذاكره و گفتگو پايبندند و از كوچكترين مسايل تا بزرگترين را از طريق ارتباط و گفتگو، ميتينگ و ديپلماسي بررسي مي كنند و تا شفافيت نهايي و اطمينان از حصول درستترين تصميم پيش مي روند. در مترو ، اتوبوس و ساير اماكن عمومي از پير و جوان هريك كتابي به دست زمانهاي انتظار و مرده را صرف مطالعه مي كنند. اين چيزها است كه از ساكنين جزيره اي كهنه كه هيچ منبع زيرزميني و طبيعي ندارند يكي از قدرتهاي سياسي-اقتصادي جهان را مي سازد و از نداشتن همين هاست كه از ملتي چون ما با چنان منابع نفتي و معدني بي نظير ملتي اينچنين گرفتار و پريشان ساخته است. نسبت به حساسترين مسايل سياسي و اجتماعي كشورمان بي اعتناييم و باري به هر جهت از پربارترين لحظات زندگيمان نيز خميازه اي عميق مي سازيم.

Tuesday, April 08, 2008

روزمرگي و اصل تردميل

سرانجام كار، هر كسي مجبور است روزي كولي وشي و پرسه هاي بي امان را كنار گذاشته و ستونهاي خيمه زندگي خويش را در جايي بر زمين بكوبد. اما هنوز چيزي از خيمه نشيني نگذشته به بيماريي صعب العلاجي دچار مي شود كه همانا "روزمرگي" است. كولي ها روزمرگي ندارند چون كه مدام در حركت و تغييرند. روزمرگي يكي از بدترين خوره هايي است كه در طول زندگي به جان آدم مي افتد و شادي لحظه هاي عمر را زايل مي كند. داشتم به اين عارضه فكر مي كردم ، اينكه دقيقا به چه معناست و را رهايي از آن چيست. به نظرم روزمرگي همان "سكون" است. زماني انسان دچار روزمرگي مي شوند كه زندگي كاملا يكنواخت شده باشد و امروز اوعينا مانند فردا بگذرد. اينكه هر روز از خواب بيدار شوي بروي سر كار، برگردي شام بخوري بخوابي و هر روز دوباره و دوباره اين كار را تكرار بكني. اين درواقع يعني سكون در زندگي در مقابل حركت. در نتيجه هر راه حلي براي فرار از اين عارضه بايستي سكون را هدف گرفته و به دنبال ايجاد حركت و تغيير باشد.داشتم فكر مي كردم اگر بتوان راهي يافت كه در عين ثبات، در زندگي حركت و تغيير هم ايجاد شود مي توان به راه حل روزمرگي رسيد. اين راه حل را كه براي هركس بصورتي مي تواند باشد "اصل تردميل" مي نامم. حتما آنهايي را كه روي دستگاه تردميل مي دوند ديده ايد. مي دوند و مي روند اما ثابتند و جايي نمي روند. اين دستگاهي است كه هم ثبات در آن هست هم حركت و تغيير. هر راه حلي براي روزمرگي الزاما بايستي شبيه به دستگاه تردميل كار كند. مثلا يكي به مسافرت مي رود، يكي آغاز به خواندن رمان جديدي مي كند، يكي هميشه عاشق مي شود و يكي خانه اش را عوض مي كند يكي باغي مي خرد بالاخره همه در تلاشند تا روزمرگي را از زندگي بزدايند. راستي برايتان چند آهنگ خاطره انگيز دارم كه لينك آنها را در زير مي بينيد. لطفا جهت گوش كردن آهنگ روي لينك كليك كنيد.. ،

علي كوچولو
در برابر باد
جيمبو
بچه هاي مدرسه والت
حنا دختري در مزرعه
پروفسور بالتازال

Thursday, April 03, 2008

اولين شعر

پدر بزرگم در دوران حيات خود نصيحتي به فرزندان خود كرده كه اين وصيت از سوي نسل پيش به ما و عمو زاده هاي ديگر هم منتقل شده است. اين وصيت اين بوده كه از شعر و غرقه شدن در شاعري حذر كنيد كه پريشاني و بدبختي به همراه مي آورد . هر چند اين نصيحت هميشه به شوخي به ما منتقل شده اما ناشي از اشتباه بزرگ پدربزرگ در تشخيص تقدم و تاخر علت و معلول دلسوختگي و بيچارگي مي باشد. بدين معنا كه پدربزرگ تصور مي كرده كه هر كس كه به شعر روي مي آورد پريشان مي شود در حاليكه واقعيت اين است كه ابتدا پريشاني و دلشدگي رخ ميدهد و بعد شعر از بستر اين تلاطم عاطفي شديد زاييده مي شود. دقيقا مانند سوختن يك كنده در آتش. وقتي كنده در آتش آغاز به سوختن مي كند از آن دود بلند ميشود . در اينجا مي توان كنده را شاعر و دود را شعر دانست. بنابراين نهايت سهل انگاري است اگر تصور كنيم كه بلند شدن دود علت آتش گرفتن كنده است بلكه يكي از پيامدهاي سوختن كنده بلند شدن دود است. شب سيزده بدر بود ، شام را آماده كردم و روي ميز گذاشتم ، كانالهاي تلويزيون هاي لوس آنجلسي را براي پيدا كردن يكي از آن موزيكهاي جلف و بي معنا كه خيلي دوست دارم جستجومي كردم، بطور اتفاقي به هر كانال موزيكي كه مي رفتم آهنگي اندوهگين يا شاد كه ياد آور خاطره اي يكسان بود در حال پخش بود. ديدم به هر سو كه نظر مي كنم خاطره مشتركي تداعي مي شود. اين جرقه اي بود كه باعث شد اولين مصراع يك شعر در ذهنم شكل بگيرد و پس از زمان كوتاهي با ساختن ابيات ديگر يك فقره شعر مرتكب شدم! اين در واقع اولين شعر زندگيم بود اما مراحل تكامل و تولد آن در ذهنم برايم بسيار جالبتر بود. بدين ترتيب كه ابتدا مفهوم و تصوير آمد ، مفهوم و تصويري از يك شخص ، از يك خاطره ، سپس آهنگي در خور آن خاطرات در ذهنم نواخته شد و درست لحظه اي كه تصوير و مفهوم بر آهنگ (وزن يا ريتم) سوار شد شعر در ذهنم زاده شد و به قلم آمد. پس اول كلمه نبود !! ، اول مفهوم و تصوير بود و بعد آهنگ آمد و بعد شعر زاده شد. متن اين شعر را كه به پيشنهاد يك دوست عزيز "دلبر صحرا" نهاده ام در زير مي آورم

دلبر صحرا


به هر شهري به هر كويي نشاني كرده اي هرجا
كه بر هر سو گريز آرم تويي افسونگرم آنجا


الا اي دلبر صحرا كه دلخون كرده اي ما را
نشانت گشته ام ديگر به هر كوي و به هر دريا


مرا گوينده در خويش است و در خود كس نمي بينم
برفت آنكس كه ميبودش بروزي كلبه اي اينجا


تو گفتي با نوك مژگان به جانم كنده اي حرفي
همه حرفي شدم آخر نشان از جان نمي يابم


به مغرب باد مي گويد به طعنه حرفي از زلفت
همان زلفت شدم در باد و ملجايي نمي جويم


بگفتي روزي از رحمت كه صادق ديده اي جانم
كه هرگز با شرارتها نخواهي كرد بيمارم


چه شد آن مهر دلسوزت كه رحمت رفته از يادت
چه از عقلت به دل افتاد كه خون افتاده در كارت


به چشمت رقص شيطان را بديدم صحبت آخر
بگفتي دوست ! شيطان ني، تويي در مردمم ديگر


نمي دانم چه ميگويم همين دانم كه گريانم
كه اين تصوير عالم را اسير موج مي بينم


اسير موجم و گرچه در اين شب، خسته و تنها
وليك اندر يقين دانم كه بينم طلعت فردا


سروش آمد كه اي هيوا پريشان گويي و بيجا
كه تلقين است و تصوير است شرح اين جراحتها


بگويم با تو اي هاتف پريشان خواهم اين دنيا
كه اين سنگ پريشاني حقيقت مي كند مس را